مسافر

روباه گفت:سلام
شاهزاده کوچولو پرسید:تو که هستی؟چه خوشگلی!!
روباه گفت:من روباه هستم.
شاهزاده کوچولو گفت:بیا با من بازی کن...من آنقدر غصه به دل دارم که نگو.
روباه گفت:نمی توانم.مرا اهلی نکرده اند.
شاهزاده کوچولو گفت:اهلی کردن یعنی چه؟؟
روباه گفت:پی چه می گردی؟؟
شاهزاده کوچولو گفت:من پی آدمها می گردم..اهلی کردن یعنی چه؟؟
روباه گفت:آدمها تفنگ دارند و شکار می کنند این کارشان آزارنده است.
شاهزاده کوچولو گفت:من پی دوست می گردم..نگفتی اهلی کردن یعنی چه؟؟؟
روباه گفت:اهلی کردن چیز بسیار فراموش شده ای است.یعنی علاقه ایجاد کردن..البته من نیازی به تو ندارم..تو هم نیازی به من نداری..ولی تو اگر مرا اهلی کنی هردو به هم نیاز مند خواهیم شد.تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود.تو اگر مرا اهلی کنی زندگی من همچون خورشید روشن خواهد شد..من با صدای پایی آشنا خواهم شد که با صدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت.صدای پاهای دیگر مرا به سوراخ خواهد برد ولی صدای پای تو همچون نغمه موسیقی مرا از لانه بیرون خواهد کشید...بی زحمت مرا اهلی کن.
شاهزاده کوچولو گفت:خیلی دلم می خواهد اما زیاد وقت ندارم من باید دوستانی پیدا کنم و خیلی چیزها هست که باید بشناسم.
روباه گفت:هیچ چیز را تا اهلی نکنند نمی توان شناخت.آدمها دیگر وقت شناختن هیچ
چیز را ندارند.انها چیزهای ساخته و پرداخته از دکان می خرند اما چون کاسبی نیست که دوست بفروشدآدمها بی دوست مانده اند.و تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن.
شاهزاده کوچولو پرسید:برای این کار چه باید کرد؟؟
روباه گفت:باید صبور بود...تو اول کمی دور از من می نشینی و هیچ حرف نخواهی زد.زبان سرچشمه سوتفاهم است.ولی تو هر روز می توانی قدری جلوتر بنشینی.تو اگر مثلا هر روز ساعت ۴ بیایی من سر ساعت۴ نگران خواهم شد و آن وقت به ار زش خوشبختی پی خواهم برد ولی اگر در وقت نامعلومی بیایی دل مشتاق من نمی داندکی خود را برای استقبال تو بیاراید.آخر در هر چیز باید آیینی باشد.
شاهزاده کوچولو پرسید:آیین چیست؟؟
روباه گفت:این هم چیز بسیار فراموش شده ای است.چیزی است که باعث می شود روزی با روزهای دیگر فرق کند.
و شاهزاده روباه را اهلی کرد.
همینکه ساعت وداع نزدیک شد روباه گفت:آه من خواهم گریست.
شاهزاده کوچولو گفت:تو خود خواستی که من تو را اهلی کنم.
روباه گفت:بدان که جز با چشم دل نمی توان خوب دید.آنچه اصل است از دیده پنهان است..ادمها این حقیقت را فراموش کرده اند ولی تو نباید فراموش کنی...تو هرچه را اهلی کنی همیشه مسئول آن خواهی بود.

     (به یاد و برای دوست سفر کرده ام و تلاش عزیزش برای آنکه بیاموزم  بهتر .. بهتر و باز هم بهتر باشم.)

نظرات 4 + ارسال نظر
خاله نسرين دوشنبه 10 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:48 ب.ظ http://nasrin161.blogsky.com

کتایون دوشنبه 10 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 05:03 ب.ظ

بار ها و بار ها این کتاب رو خوندم و بارها و بارها از خوندنش لذت بردم ........راستی چرا انسان از اهلی شدن لذت میبره ؟ و چرا بعد از اون دوباره بر علیه ش طغیان میکنه ؟.......چرا وقتی دلتنگ میشه سفر میکنه و چرا تو سفر همش دلتنگ خونش میشه ؟؟؟؟؟چرا وقتی هنوز عاشق نیست همه هم وغمش ایتکه که دل به کسی بسپاره ووقتی عاشق شد محبوبشو از همه کس بیشتر آزار میده ؟!.........منو بردی به دنیای چراهای بیشمار زندگیم ..

شپلی جمعه 14 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:44 ق.ظ

فقط می تونم بگم عالی بود: بساز با من مسکین که ساز بزم تو ام ز پرده ساز نباشد غریب دمسازی

داداشـــــــی یکشنبه 16 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:08 ب.ظ http://www.manzelgah.blogsky.com

ســـــلام -- ی چند تا سوال.همه چیز رو باید رام کرد.هیچی رام شده نیست!!!من که فکر میکنم ادم اگه یکیو واقعا بخواد براش رامم میشه.نه!؟-------- راستی من که میگم سفر پایان همه چیز نیست............

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد