حوصله سلام و این حرفارو ندارم.کلی حرفه که باید بگم و یک اپدیت یک روزه بکنم و فردا یک اپدیت حسابی.
نمیدونم تا حالا شده وبلاگتونو باز کنید و فقط نگاش کنید؟این کاریه که من از صبح تا حالا دارم میکنم و خیره شدم به اینهمه سفیدی.
تا امروز میخواستم یک چیزای دیگه بگم اما حالا دارم یک چیزای دیگه می نویسم.
در مورد اون حلزونه باید بگم این مهم نیست که آروم میره و آروم رفتن برای یک حلزون مهم نیست مهم اینه که حتی یک حلزون با اون حرکت آرومش میتونه به کوهستان فوجی فکر کنه.
چند روزیه خیلی گرفتارم.کاری باید انجام می دادم که بدجوری تخصصی بود و از بس طول کشیده بود ذهنمو خسته کرده بود و توی قدم آخر ایستاده بودم و نمیتونستم جلو تر برم.آخرش از حلزونی رفتن و اون فوجی بدجنس سخت خسته شدم و تونستم بشینمگفتم این پولی که شما میگی حقوق یک ماه منه.
چشماشو جوری کرد که یعنی دروغه.
من هم اخم کرده بودم هم خندم گرفته بود.بلند شدم و .گفت بشین دختر تو چرا اینقدر عجولی؟
نشستم.
گفت واقعا حقوقت اینقدره؟
گفتم آره واقعا.
گفتم وقتی از تلاش خودم خسته و ناامید میشم.
براش جالب و تلخ و عجیب بود فکر میکنم.
باز بلند شدم و کارو برداشتم.
داد زد:میگم بشین سرجات دختر.مثل یک پدر که نگران بچش بود ...
گفت این کاری که میکنی خیلی سخته کار تو نیست..کسی میدونه وقتی میخوری به بن بست میای اینجا؟
گفتم نه.
گفت حتی پدرمادرت؟
گفتم حتی اونا.
سرش شلوغ بود اما تا میخواستم بلند شم میگفت مگه به تو نمیگم بشین.
.خندیدم اما غمگین تر از قبل بودم.
گفت تو داری کار سخت و بزرگی میکنی اما نترس و برو تا آخرش.
و من که به فکر فوجی بودم گفتم ای کاش اینقدر حلزون نبودم.
این هفته هفته سختی بود برام هم از لحاظ کاری و هم خونه که مادرم همش نگران کمبود کارتنه برای اسباب کشی.هر روز که میرم خونه دیوارها و اتاقها بیشتر میرن توی کارتنها .
این هفته چنیدین باررییسم صدام کرد و از اون کار سختایی که بلد نیستم و نمیتونم بگم بلد نیستم بهم داد.تا امروز خیلی اضطرابوتحمل کردم و امروز ظهر که باز صدام کرد رفتم و گفتم که من الان ذهنم قفله و نمیتونم تا شنبه هیچ کاری بکنم.که راحت قبول کرد و انگار باری از روی دوشم برداشته شد.
من یک دوست ۱۷ ساله دارم که حتی یک ماه نیست منو میشناسه از طریق وبلاگم.
اسم این دوست امیر roach هست.از بچه های گروه راکی بوی که وبلاگ ماهی دارند پر آموزش.
این امیر جوری از وبلاگ من حرف میزنه که من بارو میکنم وبلاگ خوبی دارم.
امیر زبان انگلیسی را در حد تافل میدونه و کامپیوتر را در حد عالی.سوالی نیست که ازش بپرسی و بلد نباشه البت در موضوعات علمی.
امیر عاشق دیکشنری بازیه به قول خودش.
نمیدونم ولی تواناییهای امیر برای یک آدم ۱۷ ساله خیلی زیاده.
امیر توی این یک ماهه که با وبلاگ من آشنا شده خیلی کارا برام کرده:
۱.آموزش فتوشاپ به خواست من در وبلاگش و به طور خصوصی در مسنجر که البته شاگردش مستعد نبود
۲.دعوت کردن من به سایت orkut که میدونست دوست دارم دعوت بشم و بدون دعوت نمیشه عضو این سایت شد.
۳.شکستن سد فیلتر وبلاگم که مدتی بود باز نمیشد و فیلتر شده بود امیر بازش کرد.
۴.ساختن قالبی زیبا برای وبلاگم که من...
فکر نکینید اینا کارای کمیه..توی این مدت که وبلاگ دارم بارها گفتم لینک بلد نیستم و حتی یک نفر از دوستای قدیمم نگفت بیا یادت بدم.این مهمه.
امیریک قالب قشنگو خدا میدونه که حتی بدون اصرار من و فقط چون میدونست دلم میخواد در عرض دوروز برام ساخت و فرستاد و به قول خودش منتظر ذوق کردنم شد...اما من تا قالبو دیدم گفتم اینجاش چرا این رنگیه..لوگو چرا این جوریه و هزار ایراد ....(مثل همیشه خود خواه)
امیر خیلی ناراحت شد نه از من..از اینکه چیزی ساخته که منو خوشحال نکرده..باورتون میشه؟؟
میدونید آخه ما اصلا روی این موضوع حرفم نزده بودیم و امیر حتی نمیدونست من چه رنگی دوست دارم یا چی میخوام اما واقعا قالب قشنگی ساخته بود.
من خیلی قدر ناشناس بودم و امیر فورا کد قالبو دیلیت کرد.
حالا این وبلاگو به همین شکل میگذارم و قالب عوض نمیکنم تا به یادم بمونه چقدر خودخواه و قدر ناشناسم.
و اینکه بفهمم باید همیشه از محبت دوستان تشکر کرد و قدر دان بود و کمی خودخواهی خودمو از طریق اعترافی که اینجا کردم دور بریزم.
راستی این امیر خیلیم یکدنده است چون بلافاصله کد قالبو دیلیت کردو و گفت چون خوشم نیومده محاله اونو بهم بده.ای امیر یکدنده.
آخیش فکر کنم تمام هفته را گفتم.باید میگفتم.تا آروم بشم.
ایین اپدیت همش قاطی پاطی شد.اگه بشه قالب امیرو میزنم اینجا همه ببینند من چقدر بد سلیقه بودم البته اگه بشه.