خون بر شمشیر پیروز است .....
گاهی اوقات این روزها، اخبار را که میخوانی و دنبال میکنی، و با ترس و کنجکاوی و هراسان فیسبوکت را باز میکنی ، وقتی که ندا را قبل از جان دادن میبینی ، و به چشمانش که مدام در میان چشمان تو دنبال کمک میگردد زل میزنی ، و وقتی به خونی از دیگرانی که هنوز مانثل خودت میپنداریشان روی صفحههای سرد و کثیف مونیتورت بر روی آسفالت داغ خیابانهای وطنت روان میشود ، و گاهی که از خشم یا نومیدی ، یا غم ، یا تنهایی ، یا دورافتادگی، یا تنفر ، یا شاید فقط از همدردی اشکی میریزی ... تنها چیزی که به آن چنگ میزنی نه امید که غرور است. حس دیدن تاریخ هنگامی که شکل میگیرد. من میبینم مملکتم را و ملتم را و دوستانم را در لحظههای تاریخ و در کتابهای تاریخ آیندگان. و این بار دیگر من خجالت نخواهم کشید. من هرگز شجاعت کسانی که این روزها فقط با حضورشان میجنگند ندارم ولی من امروز به ایرانی بودنم دوباره مغرورم. گاهی فکر میکردم ستارخان ها و میرزا کوچک خان های زمان دیگر تمام شدهاند. ولی امروز میدانم اگر هم شکلشان عوض شود ما هنوز برای تاریخ قصه های فراوانی در آستین داریم
......
یاد دو خرداد افتادم. چه که خاتمی برنده شده بود گریمون گرفته بود و خوشحال بودیم. خاتمی رو دوست داشتیم. وقتی موسوی رو میبینم که یه سریا اون جوری دوسش دارن دلم میخواد بهش رای بیاره. خودمم خیلی دوسش دارم. خوشحال میشم که رییس جمهور بشه. به آدمش اعتماد دارم، به شخصیتش اعتقاد دارم
......
!!!!!!!!همین.....