کوچه خوشبخت

وقتی پدرم مرد همه خیابانها چراغانی بود..ماشین ها بوق می زدندو

از خیابانها می گذشتند.مردم شادی می کردندوبه هم شیرینی تعارف

می کردند.هر کسی از کنار پدرم رد می شد سکه ای به طرف او می

انداخت.من گریه می کردم.دور وبرپدرم پر از پول بود.ناگهان پدرم از جا

بلند شدهمه سکه ها را جمع کرد و گفت:میبینی پسرم؟؟؟مردم مرده
مرا بیش از زنده ام دوست دارند.امشب یک شام حسابی می خوریم

گوشه خیابان نمی خوابیم.مثل ادمها زندگی می کنیم.

از آن روز پدرم هفته ای دوسه بار می مرد و من بالای سرش گریه

می کردم.اما یکدفعه پدرم راستی راستی مرد و دیگر از جایش بلند

نشد.تنها ارثی که از پدرم به من رسید مردن و زنده شدن است.

آن هم هفته ای چند بار...خیلی سخت است..خیلی.....

من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم.

نظرات 8 + ارسال نظر
سیاوش۴۰ سه‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:41 ب.ظ

این حرفها اصلا بهت نمیاد.فراموش کن وبلاگ نویسیتو.

داداشـــــــی سه‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:27 ب.ظ http://www.manzelgah.blogsky.com

سلام-از توانایی من که خارجه بخوام نظری بدم--وااااااااااااااااقعا خیلـــــــــــــــــــی خوشکله-از صمیم قلب ارزوی دیدن نوشتهی بعدیتونو دارم

شادمهر چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:58 ق.ظ

سهمم از نفس همیشه
بغض بی وقته شکستن
گریه بود و گریه بود و
قصه شکفتن من
فرصت غزل ندارم
تپشای آخرینه
سرنوشتم این نبوده
نگو تقدیره همینه
زود پاییزمو دیدن
دیگه رفتن همه بر باد
دیگه آخرای قصه‌اس
نبرین قصه‌مو از یاد
نبرین قصه‌مو از یاد
...........................
سلاممممممممممم باران جان
خیلی عالی بود؛ واقعا مرسووووووووووووووو
همین طور ادامه بده؛ مطمئن باش که ما هم حمایتت می‌کنیم.
منتظر متن بعدی شما هستم.
دوستدار شما : شادمهر
موفق باشی

ذوقال چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 04:08 ب.ظ http://zooghal.blogsky.com

یاحق
انسان...امان از دست این بشر دوپا.خودمومیگم.یاعلی

هپلی چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:13 ب.ظ http://happali.blogsky.com

salam baran azizam
omidvaram ke halet khob bashe
rasti nazare ma ine....... yadete
khosh bashi
bye
ebi,:x

جودی ـآبت جمعه 28 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:17 ب.ظ

ایتاس عزیزم سلام
نوشته اهات واقعا زیبا بود.
موفق باشی و همیشه امیدوار
با لبی خندون.
دوستارت جودی ـآبت

پارسا ابراهیمی شنبه 29 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:31 ق.ظ

باران خانم خیلی قلم شیوا و زیبا درعین بی ریایی دارین.شما بسیار بهتر از بعضی از نویسنده هایی که میشناسمشون قلم فرسایی میکنید.
نوشته های شما در عین بی ریایی بالاتر از دنیای مادی ماست که خود من قادر به درک ان نیستم.
باران خانم : با تو حکایتی دگر این دل ما به سر کند
شب سیاه غصه را هوای تو سحر کند
ممنون میشم به من میل بزنید تا از نوشته های شما بیشتر وبا اسودگی خاطر در عیل تعامل عقل و فراغ باز به نوشته های شما دقت نظر بیشتری کنم.
با تشکر پارسا ابراهیمی

بنفشه یکشنبه 30 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:30 ب.ظ

به هیچ کس نمی مانی
چون
دوستت دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد