نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:07 ب.ظ

ش پ پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 02:32 ب.ظ

این نوشته ات خیلی عجیبه شوخی نمی کنم

محسن جمعه 21 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:07 ب.ظ http://mohsen58.persianblog.com

سلام

پارسا ابراهیمی شنبه 29 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:32 ق.ظ

باران خانم خیلی قلم شیوا و زیبا درعین بی ریایی دارین.شما بسیار بهتر از بعضی از نویسنده هایی که میشناسمشون قلم فرسایی میکنید.
نوشته های شما در عین بی ریایی بالاتر از دنیای مادی ماست که خود من قادر به درک ان نیستم.
باران خانم : با تو حکایتی دگر این دل ما به سر کند
شب سیاه غصه را هوای تو سحر کند
ممنون میشم به من میل بزنید تا از نوشته های شما بیشتر وبا اسودگی خاطر در عیل تعامل عقل و فراغ باز به نوشته های شما دقت نظر بیشتری کنم.
با تشکر پارسا ابراهیمی

بنفشه یکشنبه 30 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:25 ب.ظ

افسوس...افسوس
مقهورم ومحسور
مقهور از سرگذشتی بی سرنوشت.
محسور از سرگذشتی بی سرنوشت
و اینکه در تکاپوی چیستم در جستجوی کیستم ؟امریست که هیچ نمیدانم.
دره وارونه ای هستم که اشتباها کوهم میدانند...یا کوه ناشناخته ای سر بر آستان زمین ساییده که اشتباها گاوها و گوساله ها را در آبشار روحم میچرانند.
شاعرم؟یا تک بیت غزلی ناسروده....؟بیدارم؟یا در پراکندگی یک شعر نسروده غنوده؟؟؟؟؟؟؟؟
این شعر از کارو بود تقدیم به دوست گلم بارون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد