مرگ یعنی....


گابریل گارسیا مارکز قصه عجیبی دارد:او خواب میبیندکه مرده است.دوستانش در تشییع جنازه او عازم گورستان هستندو شاد وخرسند می زنند و می رقصند.منتهی خوداوهم میان آنهاست.بارقص وپایکوبی به گورستان می رسندومراسم رااجرامی کنندوهمه برمی گردندکه بروند.اوهم می خواهد باآنها برود.مامورگورستان میگوید:شما متاسفانه نمی توانید بروید. می گوید: آها ... فهمیدم... مرگ یعنی ندیدن دوستان.
مرگ یک اتفاق است در طول زندگی؛وحشتی هم ندارد.آیاقاطعیتش آدم را می ترساند؟؟؟البته مرگ قاطع است و فقط یک جور.همه جور می توان زندگی کرد.با امید/مایوس...موفق/ناکام...مصمم/بی اراده وبعد می توان جهت کار راعوض کرد.می توان کمی مایوس بود و بیشتر امیدوار.....می توان مصمم بود و گاهی مردد ... اما ... اما نمی شود کمی مرد...تا حدودی مرد و بعد تصمیم را عوض کرد.
مرگ قاطع و سر راست است.
کسی می گفت کاش زندگی هم مثل سینما بود.وقتی که صحنه یک مرگ ساخته می شود پس از پایان کارمرده ها بر میخیزند... لباسشان را تمیز می کنندو با خنده ورضایت می روندچای می نوشند...
مرگ واقعی هم کاش اینطور بود ...
زندگی اما...مثل سینما نیست.

نظرات 15 + ارسال نظر
شپلی یکشنبه 23 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:30 ب.ظ

سلام این قاطعیت رو قبول . در عین حال زندگی شاید نمای سی و یکم باشه . میشه بیشتر این نما رو نقد کرد منتها از حوزه دونسته های من خارجه...موفق باشی والسلام

رضاهیرو یکشنبه 23 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 02:55 ب.ظ http://hero1360.persianblog.com

سلام....ممنان که سرزدی...مرگ شروع یه مرحله جدیده که همه باید تجربه کنیم...و چقده ترسناکه

شرم نگاه یکشنبه 23 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 08:40 ب.ظ http://0000000012.persianblog.com/http://

زندگی چیزی نیست که انسان از سر می گذراند .چیزی است که انسان به یاد می آورد و این که چگونه آن را برای بازگفتن به یاد می آورد ........................ از خواندن کتاب زیستن برای گفتن که خاطرات گابریل گارسیا مارکزه لذت بردم ..بهتون پیشنهاد میکنم باران عزیز که بخونی ..........

[ بدون نام ] یکشنبه 23 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 09:38 ب.ظ http://zooghal.blogsky.com

یاحق
سلام بر دوست نو یافته ام
خدایا چگونه زیستن را به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت.یه چیزی تو همین مایه ها.
نکات زیبایی رو می نویسی که باید هر از چند گاهی انسان اونا رو مرور کنه .ممنون.یاعلی

بوی سکوت یکشنبه 23 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:14 ب.ظ

یا الله .مرگ . من که صد بار مرده ام و زنده شده ام اصلا ترسم نداره ..خدا حافظ ....


صبورا(سنجاب) دوشنبه 24 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 09:31 ق.ظ http://saboorajanam.persainblog.com

سلام.خوبی نازنینم. تعبیرهایی که از مرگ نوشتی جدا منو تحت تاثیر قرار داد. حتما خودت هم بهشون معتقدی که توی وبلاگ گذاشتیشون... اگه اینجوری باشه ...جدا بهت حسودیم می شه...( شوخی کردم عزیزم ... خیلی برام عزیزی ) راستی در مورد مطلب قبلی... گلکم ...منم خیلی وقت پیشا به این نتیجه رسیدم که علم پزشکی زیاد سخت نیست ..واسه همینم رفتم دکتر شدم angel ولی هیشکی باورش نمی شه :d ....

اسپایدر دوشنبه 24 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 09:13 ب.ظ

سلام
تمام مزه مردن به بی بازگشت بودنشه.

پاریا جون ! با تو حکایتی دگر سه‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 04:29 ب.ظ

خیلی با حال بود
دمت گرم
حال کردم
فقط نفهمیدم لیلی زن بود یا مرد راستی تایتانیک دختره بود یا پسره
به هر حال عیب نداره یاد میگیری
قربانت پارسا

بابا رستموووووووووووووووووو چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:15 ب.ظ http://babarostam.persianblog.com/

سلام
من که هر لحظه آماده ام !

موح پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 08:31 ق.ظ

فردا که ازاین دیرفنا درگذریم باصدهزارسالگان سربسریم
مرگ تولدی دوباره است به جهانی که در آن هیچ فنایی نیست
پلی است ازاین دنیا بی ثبات به آن دنیای باثبات و چه خوب بود اگرما به دنیا آمدن یک کودک را ازدنیایی دیگر به این دنیا را نیک میشناسیم ؛ رفتن ازاین دنیا وزندگی دردنیای دیگر را هم میشناختیم

[ بدون نام ] یکشنبه 30 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:00 ق.ظ

marg ham mese zandegi janbehaye goonagooni dare baziha har rooz mimirand ,bazi dige saati yeba......marge asoon darim va marge faji marg ham be khodiye khod motlagh nist dar donya motlagh vojood nadare.........neveshtehat ta oonjaei ke khoondam ziba hastan bayad bazam bekhoonam baz nazaramo midam..........mer30 shangooooooool

بنفشه یکشنبه 30 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:19 ب.ظ

سلام بارونی عزیزم
وای که تو چقدر لطیفی
زندگی حصار من است
عشق در کنار من است
و مرگ در انتظار نگاه من است

سیاوش ۴۰ سه‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1382 ساعت 03:21 ب.ظ

زندگی هم مثل سینماست با بازیگرهایش.تو بازیگر بی استعدادی هستی باران.
دلم برای وقتی می سوزه که صرف نوشتن این چرندیات می کنی .

شیرین بیان چهارشنبه 3 دی‌ماه سال 1382 ساعت 11:11 ق.ظ

این بدون هر وقت سلطان مرگ عاشقت شد بیاد سراغت اگه معشوقه باشی لبخند می زنی مرگ تنها عشقیه که فرار نمی شه کرد از ش اگرم عجوزه باشی با هاش ر گیر می شی ولی بالاخره می برتت من معشوقه ام تو چی؟

کارما چهارشنبه 3 دی‌ماه سال 1382 ساعت 05:39 ب.ظ

مرگ یعنی شروع زندگی دوباره ولی باتجربیات تلخ وشیرین زندگی گذشته مرگ یعنی معنای زندگی آیا براستی اگر مرگ نبود زندگی مفهومی داشت ؟
باران جان هرچند که نمیدانم دختر هستی یا پسر و برایم اصلا مهم نیست ولی این را بدان همیشه آرزوی موفقیت وسربلندی شما را از درگاه خداوند تبارک وتعالی خواستار می باشم دوست شما (اگر لایق دوستی باشم ) کارما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد