دخترک قد کشید.دبیرستان را تمام کرد.سال اول دانشگاه قبول شد.اما عاشق بود.عاشق هنر و نوشتن.در کنار دانشگاه رفت و در آزمون فیلمنامه نویسی وزارت ارشاد شرکت کرد و قبول شد (رتبه سوم )روز مصاحبه چند تا آقای محترم پشت یک میز نشسته بودند .همین آقایون فیلمساز.چند تا سوال مسخره از دخترک پرسیدند.دوست داری به کدام کشور بری؟فرانسه آقا.ها ها ها.اینو آقایون گفتند.یکیشون که داشت با دقت یک سیبو پوست می گرفت نگاهی به رشته دانشگاهی دخترک کرد و اخماش رفت تو هم.گفت رشته... ؟؟دخترک گفت :بله.خندید نه مثل خانم سهرابی قشنگ و مهربون.مثل ادمی که عجله داره زودتر سیبشو بخوره.به دخترک گفت نه رشته ات با هنر و نوشتن جور نیست.دخترک باز جسور نگاه کرد و گفت:اون شغلمه ولی این عشقم.همه اون آقایون زشت خندیدند.وای خدا چقدر می خوردند!!!دختر باز گفت:مگه همه این اقایون وزرا...اصلا همین وزیر ارشاد خودمون رشته اش با هنر جوره؟؟همشون نگاهش کردند.انگار تازه دیدنش.دختر گفت:من به نوشتن علاقه دارم.و اونا گفتند:این مشکل شماست.و دیگر هیچکس مزاحم میوه خوردن اونا نبود.او را رد کردند.
(چرا اونا توی فیلماشون اینقدر قشنگ شعار میدادند؟؟؟)
دکترک اشتباه کرده بود نباید بیان میکرد که به فیلم نامه نویسی و نویسندگی علاقه داره اخه اینجا رسمه اگه کسی از چیزی خوشش میاد ازش بگیرن تا پیشرفت نکنه مگه نمیدونست؟
به کدام مذهب است این بکدام ملت است این
که کشند عاشقی راکه تو عاشقم چرایی
سلام .. درد ما یکی دو تا نیست .. گفتن از عشق و دوست داشتنی ها توی این مملکت علامت ممنوع خورده با علی عزیز موافقم نباید از دوست داشتن گفت چون ممکنه یه وقتی کار به جاهای باریک بکشه .. وای از این کج اندیشی ها .. شاد باشین .. والسلام