جمعه بود و من در خواب ناز بسر بردندی که صدای زنگی برجهاندم.گیج و منگ و خواب آلود بودمی که دیدم مادر بانوی عزیزمان فرمودند که:باران..بدوو باران تا خواست بر خود تکان خورندی اصواتی بشنیدی حاکی از مهمانانی غریب و جدید التاسیس و باران دوید اما نه به سوی آینه که به سوی سرسرای خانه و در اتاق باز نمودی و از لای در سر خود برون نمودی و نگاهکی به جماعت درون سرسرا افکندی و اول یک دسته گل مریم و رز قرمز بدیدندیو بدیدی که یک عدد عاقله خانمی متین و یک خانم جوان ناقلا شکلی کنار هم نشستندی روی مبلکی و آقای تقریبا جوانی آنطرف سر به زیر افکنده بید و صدایش در نیامدیباران خنده اش را فرو خوردی و اندیشیدی که اینان کیستندی؟و چرا ساکتندی؟و چون نفهمیدندی با همان سر و روی خواب آلوده از اتاق بیرون آمدندیو ناگاه مادر و پدر ؛باران را چنان نگاه کردندی که انگار جن دیدندیو خشم اوردندیو باران به یک اشارت مادر فهمیدندی که باید به اتاق برگردندی و رفتندی و در آینه نگاه کردی و موی باز و دراز و چشمان خواب زده بدیدندی و خندیدندیو خود را مرتب نمودی و بیرون آمدندی و سلام کردندی و نشستندی لبخند زناناما اشارات همچنان دوام آوردندی و باران همچنان خنگ بودندیکه ناگهان بدید نگاه عاقله خانم مشکوک بودندی و آن دیگر خانم داشت از داماد جوان خودش حرف زدندی و دل آب کردندی و بالاخره افتاد دوزاری کج باران و اول خنده اش بگرفتکه پس خواستگار خواستگار که گویند اینانند.طفلکی باران که در عمرش خواستگار ندیدندیآخر مگر اینها نمیدانستندی باید وقت قبلی گرفتندی و مگر نمیدانستندی که باران از این مراسمات خنده اش گرفتندی؟القصه خانم ناقلا همچنان از داماد جوان زیبای خویش گفت و باران به تمامی دانست که او خورده شیشه داردو نگاهکی کرد به پسرک که میگفتندی مهندسی است در ولایت بریتانیا و باران وقتی اسم انگلیس را می شنید به منچستر و آرسنال فکر می کردندی و لبخند می زدندی و مادر مظلوم پسرک فکر کردندی که کار تمام بیدندی و با لذت یک نگاه به پسر و یک نگاه به باران انداختندی و شاید هم آنها را در لباس عروسی دیدندی.و باران در فکراین بودندی که کاش اینها می رفتندی تا او به امر وبلاگ خویش پردازندی.و مادر همچنان در کار اشارت بود که چای بیاور و باران همچنان نشسته بود و در استادیوم الدترافورد سیر می نمود .خلاصه مهمانان رفتندی و باران دویدندی تا خود کامپیوتر و مادر خشمگین بودندی و پدر قهر بودندی و باران را دعوا نمودندی که بی ادبی نمودندی که چای نیاوردندیو باران هیچ نگفتندی و در فکر وبلاگ بودندی .از بس عاشق بودندی و به مادر نیز گفتندی که من عاشقم گواه من این قلب چاک چاکو مگر اینان نمیدانندی که در فامیل پر شوکت ما رسم نبودندی که هی پسرکی بیاید و دخترک را نگاه کردندی و خواستگاری کردندی؟و مگر نمیدانندی که فقط آنکسی حق ورود دارد که سابق برا ین جواب خویش گرفته باشد؟و اصلا این چه رسمیست که پسر بیچاره را از ولایت عظمای بریتانیا خفت کش کرده به ایران میکشانند تا دختری را که ندیده بدارد و برود؟؟
و این بود قصه خواستگار مظلوم و دختر سرکش.
سلام
اووووووووووه ه ه ه ه ه ه ه
آخه اینقدر آدم بیکار میشه که هوارتا خط وبلاگ بنویسندی ؟
در ضمن امیدوار بیدم که در انگلیس فقط در فکر آرسنال و هایبری باشی اندی و در ضمن خواستگار امدن را تبریک عرض میکنم اندی و در آخر بازهم تبریک میگم اندی .
تازشم من که فکر نمیکنم باران شرکس باشه اندی
هی هی هی هی
سلاممممممم باران جونم
ّای داد بی داد...پسر مردومو ضایع کرد رفت...
بچه جان این کارا چیه؟؟؟!!!اما دستت درد نکنه خوشم اومد
اگه یه کار میکردی که برای گرفتن جواب بله اصرار کنن میکشتمت.....اههههههههههه
هرکس ننشیند بجای خویشتن
افتدو بیند سزای خویشتن
اخه مادرداماد باید بفهمه کجارفته وکی را انتخاب کرده
کسی که به عالم وادم داره پشت پا میزنه معلومه که
به این سادگیا بله نمیگه
ولی امیدوارم انروز نیک نیز از راه برسه
سلام ودرود
امیدوارم که روزی نیک فرجام فرارسد که تو به اندیشه درست
شخص مکمل خودرا انتخاب کنی
موفق باشی
سلام بارون جونیییی
خدا نکشه تو رو که تو هم بد تر از من معتاد کامپیوتر و اینترنتییی
باروون جونم آبجی یه کم هم به فکر آینده ات باش
هههههههههههههههههههههههههه
(یکی میخواد به خودم بگه )
عالیه گلم باز م ادامه بده و برامون مطالب خوب بنویس
موفق باشییی عزیزم
سلام
جای تاسف دارندی که قبول نکردندی.
ای کاش قبول کردندی و عروس شدندی و ما را خوشحال بنمودی آنگاه به لندن رفته یه سوغاتی توپ برای ما آوردی و دل ما خوشحال بنمودی.
یه کمی هم فکر آینده بودندی که هزار وبلاگ یک لقمه نان خشک که بشود با آب کوفت کردندی نشدندی.
سلام باران عزیزم - از اینکه شنیدم خواستگار فرنگی برات اومده خوشحال شدم . امیدوارم همواره خواستگار داشته باشید . تازمانیکه یکی از بهترین هاشو انتخاب بکنی . در اینصورت من خوشحال میشم بهترین دوستم اگر چه با من نیست ولی لااقل با بهتر از من شریک زندگی شده . سعادتنمد شدن همه انسانهای روی زمین را آرزو میکنم . در استانه خواستگاری شما و عاشق گشتنتون باید به شما بگم بدلیل یکسری مسائل با بعضی دوستان من توبه کرده ام دیگه هیچوقت عاشق نشم . و از اینکه تونستم قید عشق را بزنم خوشحالم . البته من عشق اصلی ام خداست و هیچوقت جدا شدنی نیست . منظورم عشق جنس مخالف بود . من جدا از ابراز احساسات نسبت به دخترا که گاها مورد هجمه بعضیها هم میشود در زندگی اجتماعی ام خیلی موفق هستم . در شغلم . در زندگی روزمره ام . در موقعیت اجتماعی ام . حساب کردم دیدم حیف شاعر تنها نیست با تمام الطافیکه خدا بهم داده بیهوده عمرم را صرف این و اون بکنم . البته من در عشق شکست خورده هستم و اینو اعتراف میکنم چه در عشق لیلا و چه در عشق شما و یا ابراز عشق به بعضی دوستان خوب که همه شون هم بهتر از من بودند . سرتو درد نیارم . به امید روزیکه منو به عروسی خودت دعوت کنی و به ارزوهای شیرین خودت برسی . خدای من هم بزرگه
سلام .. ای کاش من جای آن کامپیوتر و وبلاگ بودندی .. زبوووووووووووون .. و اما بعد آن که عزیز جان چرا بله رو نگفتندی و این ملت را کماکان عاشق سینه چاک خود نگاه داشتی که اینک اینگونه ملت را به خفت و ذلت بکشانی .. در ضمن حضرت علیه چقدر مشتری کم داری بابا بگو یه کمی برات مشتری پیدا کنیم تا زودتر بفهمی که این خواستگار چه بودندی .. هر چه سریعتر فرار می نمودی از چنگالهای پلیدش .. امیدوارم به خوشبختی واقعی دست یابی .. والسلام
سلام عزیزم ...همون بهتر وبلاگ و کامپیوتر رو انتخاب کردی آزارشون کمتر ه..... اما راستی منچستر و ارسنال هم بد نبودااااااااااااااا :ی:ی:ی
سلام باران من بلد نیستم فارسی تایپ گنم الانم داره جونم ذرمیاد امیدوارم ببینمت
in behtar shod baran delam mikhad barat matlabaye khande daro jock begam to too web loget benevisi agar khasti baram be e-maile bala e-mail bezan barat migem az vaghaye khandeh dar ax haye khandeh dar che varzeshi che cinemaiee va hamecheez man koli ax haye khandeh dar gerye dar va kholase koli sar garmidaram bek bahat mitoonam hamkari konam be sharti keh ba 666 ha harf nazani heheheheheheh
سلام بارونی.اینجا همه از دستت عصبانین دختر لوس.چرا موبایلت خاموشه؟چرا جواب نمیدی؟همایون عصبانیه.می ترسه خودتو بکشی.هنوزممثل قدیما خله.چرا جواب میل نمیدی؟چرا افهاتو میخونی ولی جواب نمیدی؟فکر میکنی ما باور میکنیم که نمیخونی؟دارم جدی بهت میگم اون تلفنتو روشن کن کارت داریم.اگه روشنش نکنی مجبور میشیم پاشیم بیایم اونجا.دیگر خود دانی.سینا میگه عاشق شدی.برای خاتمه این شایعات زود جواب بده.دوستت داریم.
باران جان داشتم دلم رو صابون میزدم یه عروسی افتادم ها
ههههههههههه
طفلی دوماد بد جور تو ذوقی خورده
اخه بارون بی معرفت همسفر تنها مونده نباید بیایی یه سری به همسفرت بزنی...بعدم چه خواستگارای سحر خیزی...خوبیش این بود که یه مطلب برای اپدیتت پیدا کردی...چه شکلکای قشنگی...بارون بیااااااااااا...تو وبلاگ همسفرت ببار وگرنه من تو اون گرمای افتاب بلاگم کباب میشم...همسفر دوستت داره....صبا
عشق مجاز این دو روز . شرط طریق عاشقیسیت راه وصال حضرتش . طی طریق زندگیست
ههههه ولی یکم برام عجیبه یعنی کلا همه چیز عجیبه برام نمیدونم شاید منظورمو بفهمی ولی بهرحال اگه عروسم میشدی بد نبودا جالبناک میشد درهر صورت خوش باشی همیشه
دلم کلی سوخت برای این خواستگار مظلوم.خوب حالا یه سینی نخواستی بیاری برای اقای داماد مظلوم میاوردی.
سلام . فکر میکنم چاره تو هم همون تصمیمیه که من گرفتم و عملی کردم . ازدواج با پسر باحالی که خودشم تو کار وبلاگه و عاشق کامپیوتر . من که خوشبختم . امیدوارم تو هم خوش باشی ...
سلام زیبا بود عزیزم موفق باشی . به منم سر بزن ضرر نمی کنی .
..........
سلام بارونی جونم
همیشه به یاد داشته باش تا به فراموشی بسپاری آنچه راکه اندوهگینت می سازد
اما
هرگز فراموش مکن به یاد داشته باشی آنچه را که شادمانت میسازد