آن گروه خشن 


                      
...و باران را مشکلی پیش آمد سخت و فراوان دردناک.و بناگاه گروهی را دیدکه انرژی هایشان تا فرق سر صعود کرده بود و چون مکانی برای تخلیه پتانسیل اضافی نیافتند به وبلاگ آزادو بی سانسور باران پناه آوردندوباران در کمال سخاوت گذاشت تا هرچه میخواهند بگویند و نعره های در گلو مانده و بغض های فروخفته را رها کنند.در آغاز امورات وبلاگ جنگ زده برایش مفرح می نمود اماوقتی دید تلفات هر لحظه فزونی میگیردو قهر ورنجش ودلخوری واشک و مشت و کتک آمارش بالا گرفته وحشت کرد و نمی دانست بخندد یا بنشیند و زار زار گریه کند تا سیل اشک وبلاگ و همه ان گروه خشن با خود ببرد.اما..اما باران صبوری پیشه کرد و انگشت بردهان برد و خیره شد شاید هم می نگریست که یکباره دلیرمرد جنوبی بیدل اهل دل حرفی زد حرفستان-حقا که بیریایی-القصه باران دانست که اینها همه دوستان خوب اویندچه درکسوت مدافعین عاشق و چه در کسوت مهاجمین سنگدل.و اینها همه نشان توجه بود و عشق.و البته عشق در فرهنگ باران معنایی بس ژرف داشت.و این بود که چیزکی که می گویند نامش قلب است تکان خورد و گفت تالاپ تولوپ.و این برق عشق بود نسبت به همه دوستانش.چه آن سپرهای نازنین دفاعی و چه شمشیر های آخته هجومی و چه آن که مثل این اگهی های زیرنویس برنامه های تلویزیونی هی می آمد و می گفت:یک سوزن به خودت و یک جوالدوز به دیگران(قابل توجه جناب لاریجانی جهت کشف استعدادهای درخشان)این آگهی زیرنویس از همه دلچسب تر بود.چون تا باران میخواست بغض کند باز میگفت یک سوزن به خودت و یک جوالدوز به دیگران.و باز لبخند چشمهای باران را پر میکرد(آخر باران با چشمهایش میخندد نه لبهایش)(و باران از بس سوزن زد به خودش سوزنهایش ته کشید و گفت:هان ای پدر خوانده بازار سوزن در مشهد چون میباشد؟؟برایمان خروار خروار بفرست وگرنه مجبورم جوالدوز بر دیگران بزنم.دی دونقطه به قول خودت)
باران دوستی داشت(داشت چه کلمه نازیبایی)سیاوش نام.یکبار که اورا بسیار شاد دید و علت پرسید سیاوش گفت:امروز صبح باز هم از خواب بیدار شدم.باز هم آسمان آبی زیباست و من میتوانم باز هم دوستانم را ببینم.همه اینها بهانه های زیبایی برای شاد بودن نیست؟؟(البته سیاوش  قشنگتر و ساده تر گفت.کلمات در ذهنم نیست.(سیاوش کجایی؟)
ختم کلوم اینکه باران بیدی نبید که به این باد ها بلرزدو فرار و قهر پیشه کند.
و صمیمانه آن تالاپ تولوپ را به همه دوستانش می تقدیمدباشدکه آیندگان درس گیرند.حال روی هم ببوسیدو ببخشید و فراموش کنید..

نظرات 13 + ارسال نظر
رضا یکشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:49 ق.ظ http://www.harirekhial.persianblog.com

به به خیلی خوشم امد گل کاشتی
ازکوزه همان تراود که دروست
این صفا وبیریایی کلام جزازدرون پاک وبی ریا بر نیامده است
کجایی عبید زاکانی که دیگرموش وگربه ات را خریداری نیست

موح یکشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:10 ق.ظ

سلام
بابا گلی به گوشه جمالت
خیلی قشنگ نوشتی خوشم اومد توخیلی ماهی
ایول داری
زت زیاد علی یارت دست حق نگهدارت

بینام یکشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:22 ق.ظ

salam baroni khobi barikala be to kalak ye ja bodi hame rozire nazar dashti mikhasti bebini chi ki migeh chi mishe talappppppp toloooooooooppppppppppppp mage na hamishe shad bashi az aseman bebari.

شهروز یکشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:33 ق.ظ http://khakarreh.persianblog.com

به به من اخر از حسودی وب لوگ تو میمیرم.....من یکی که از این دعوا خیلی خوشم اومد تنوع ایجاد شد...ولی بلاخره صاحبش اومدو قلعشو از چنگ مهاجمین عاشقو دشمن رها کرد.....براستی چه دلاوری....به هرحال من ازاینکه در روشن نگه داشتن اتش این دعوا سهمی داشتم از همه عذر میخوام مخصوصا از مهدی عزیز .....وباران لوس خودم....اصلا کی میگه لوس بودن بده؟؟؟!!!! ....

آبدارچی یکشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:45 ق.ظ http://www.iranroozi.blogsky.com/

سلام . خدارا شکر که حالت خوب شد بازم تلاپ تلوپ کردی موفقباشید همیشه شاد سرزنده امد وارم عید خوبی داشته باشید ..............................

پدرخوانده یکشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:16 ق.ظ http://iranroozi.blogsky.com

سلاممم ... اولش این که کلی غششششششششش لوووووووووووووول ههههههههههههه ای واییییییییییییی ای ددم :))))))))))))) D:D:D:D: .. و اما بعد این که به من میگه آگهی بازرگانی یه زمونی مسئول تبلیغات وبلاگت بودم حالا دیگه شدم آگهی بازرگانی اشکال نداره خدا بزرگه باز به هم میرسیم در ضمن بازار سوزن اینجا کساده چرا دیگه سوزن کاری نمی کنی تو D:D:D: .. به قول این خاله زنکها ننه الهی به زمین گرم بخوری که اینجوری منو تا حد یه آگهی زیر نویس له کردی zaboon :D ... در ضمن اینقدر واسه خودت کلاس نذار مهاجم عاشق و مدافع فلان و قلعه و اینا چیه . بگو منتقدین آتشین و منتقدین یخ و خانه ای پر از بلوا D: .. باز الان یکی میاد میگه اینقدر خودتو لوس نکن اوکی بابا ولی جون شما من یکی لوس زاییده شدم کاریشم نمی تونم بکنم لطفا نمی تونین تحمل کنین ایگنور کنین D:D:D:D: .. نوبت من هم میرسه که در یک نقد آتشین تو رو به حد یه رگبار برسونم حالا وایسا به من میگی آگهی زیر نویس eeeeee .. دلت شاد لبت خندون موفق باشی .. والسلام

[ بدون نام ] یکشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:51 ب.ظ

موندم ما زیبایی رو تو چی می بینیم شماها تو چی می بینین واقعا به خودم افتخار می کنم که هیچوقت نخواستم از دعوایی که شاید بخاطر من باشه خوشحال بشم و افتخار کنم که.....

داداشی یکشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:43 ب.ظ

اینجا حرف از زیبایی بود؟بنظر من بهتره خودتو معرفی کنی تا ببینیم دیگران هم میتونند به تو افتخار کنند یا خیر؟این که ادم به خودش افتخار کنه افتخار بزرگی نیست.هیتلر هم به خودش خیلی افتخار کرد.باران جون دستت درد نکنه ختم غائله کردی.

نازلی یکشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 03:14 ب.ظ http://nazlisokhanbegoo.persianblog.com

سلام بارون با طراوتم . نثر شیرینی داری . فکر میکنم صحبت کردن با دختر شیرین زبونی مثل تو خیلی لذت بخش باشه . مواظب خودت باش خانومم .X:*:

بیریا دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:38 ق.ظ

سلام - بازم دیر رسیدم - تازه هر چی خواستم واسه این پاتکی که زدی جمله ای پیدا کنم نشد که نشد - خواستم چیزی ننویسم که بازم نتونستم - اینم از خصوصیات بارونی نوشتنه دیگه - تو این آخرای زمستون عجب بارون بهاری زدی راستی تالاپ تولوپش کو .

بازیگوش دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:31 ق.ظ

سلام باران جونم
امیدوارم همیشه شاد باشی ومشغول تالاپ تولوپ ولی عزیزم فراموش نکن که اگه فقط سرگرم تالاپ تولوپ بشی از زندگی جا میمونی و اونوقت هرچه دوان تر هم بشی دیگه نمیرسی تجربه به من اینو نشون داده واصلا تلاشی برای نصیحت کردن نیست ممنونم که خوندی ولبخند زدی

قربانعلی مقدم یا همان شاعر تنها سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:54 ق.ظ http://www.moqaddam.com

سلام باران عزیزم ........... حالت خوبه ؟ ............. امیدوارم خوب باشی ........... هرچند منو فراموش کردی ولی من بعنوان یه دوست نمیتونم ترا فراموش کنم ......... درنتیجه هر ازچند گاهی که فرصت پیش میاد میام و به وبلاگت سر میزنم .

[ بدون نام ] چهارشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:41 ب.ظ

خیلی خیلی گنده .اوقم میگیره چرت .اه اه اه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد