از آشنایی با وبلاگ شما خوشحال شدم شعرها و مطالبت جالب بود...
کتایون
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 06:01 ب.ظ
سلام عزیز دلم ورودتو به جمع خوش امد میگم ...از اینکه با قلمت و با دیگران دوباره پیوند خوردی بازم تبریک میگم ...راستش من جای زیاد دوری نمیرم ..فقط اینروزا احساس میکنم بیشتر از اونچه باید حرف زدم و کمتر شنیدم و خوندم ....این وبلاگ باعث شد من از مطالعه کمی عقب بمونم و یه جورایی بیشتر از اونچه باید وابسته این نوشته ها شدم ....فقط میخوام فاصله بگیرم از اونچه بی خود منو بدنبال خودش میکشونه ... نیاز به فاصله گذاری دارم ذرست مثل سکوت تو نت های موسیقی برای بصدا در اوردن اهنگ ....همین جا ها هستم و حتما از نوشته های همه شما بخصوص تو که بار فرهنگی داشت استفاده میکنم ...مطمئن باش عزیز دلم هیچ اتفاقی برام نیفتاده ...و تو نیاز نداری که کسی بهت بگه از کجا شروع کنی همین روشن کردن چراغ این وبلاگ شروع کاره ... همین نوشتن چند خط نشان از بیداریه ..و بعد خودش یواش یواش موضوع رو بدستت میده عزیز دلم ... وکلام اخر اینکه تو با اندیشه های قشنگت ... با روح لطیف بارانیت به ما بیشتر کمک میکنی ....تا ما به تو .. ارزو میکنم همیشه بمانی ....
سکوت....
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 09:10 ق.ظ
سلام ؛ فقط خوشحالم . ببخشید نمی تونم بیشتر بنویسم چون از وقت اداره مایه می زارم حروم میشه .خدا حافظ......
علی - ۱۳۸۲
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 12:32 ب.ظ
سلام باران جان - امیدوارم که همیشه سلامت باشی خانومی من اومدم اخمامو به دیواره این وبلاگت بزنم بلکه باز بشن آخه بگوووووووووو عزیزم کی از دست دوستاش اخم می کنه بهر حال بگذریمممممممممم - باران جان زمانی که دلم برات تنگ می شه بیاد تکه کلامت هستم - شالالااااااااااااااااااااپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپ ............... شللللللللللللللللللللوووووووووووووووووووووووووووووووووپ
سلام .. گفتنی ها رو دوستان گفتند .. فقط دو تا نکته اولا من همونم که تبلیغات چی بودم هنوزم هستم هنوزم شپلی هپلی .. دوما من تا روزی که این آبدارچی در این آبدارخونه رو تحته نکنه هستم . حالم بد بشه همونجا میگم . حالم خوب هم باشه همونجا میگم . چون اسمش حرفهای ناگفته ست . همیشه هم منتظر شنیدن هستم . برام بگین .. شاد باشی .. والسلام
مهدی
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 08:17 ق.ظ
خانم باران فقط می تونم بگم واقعا براتون متاسفم. وقتی به شما می گم ارزش دوستی رو نمی دونید و در واقع اصلا نمی فهمید دوستی یعنی چی، بر من خرده نگیرید. من نه از شما سپاسگزاری خواستم و نه تشکر. متاسفانه درکتون در حدی نیست که بتونم توضیح بیشتری بدم.
اشکان
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 04:12 ب.ظ
سلام و برای بار دوم از عشق بگو.
اسپایدرـ مهدی
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 06:41 ب.ظ
خدانگهدارت
کتایون
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 09:33 ب.ظ
.. خیلی متاسفم عزیز دلم ... یادت باشه همراه با قطره قطره اون اشکها زیر پلکهات منو ببینی ... دوست دارم و مراقب خودت باش
سلام باروووووووووووووونم..خوبی نازنینم...شروع کن ..از هر کجا که دوست داری...تو که دستت با نوشتن آشناست...دلت از جنس دل خسته ماست دل دریا رو نوشتی ..همه دنیا رو نوشتی...دل مارو بنویس...دل مارو بنویس...منتظرتممممممممممممم...صبا
اشکان
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 10:31 ب.ظ
بنده متوجه نشدم اینجا چه خبره یماید و میرید و نمینویسد.خانم خیلی وقته از شما خواستم از عشق بنویسید
سلام، چه خوب که باز اومدی . مثل بارون باش. مهربان و بخشاینده و یکسان بارنده بر سر همه . بی تبعیض... چرا گاهی اینجا پر تنش میشه؟ چه بلائی سر بعضیها میاری که اینجور شاکین؟؟؟ خودت خوب شروع کردی. از دوست داشتن که از عشق برتره.
/ رضا.
اشکان
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 08:15 ب.ظ
خانم محترم برای چندمین بار خواهش میکنم از عشق بگید.من در شما و حرفهایتان چیز خاصی میبینم.براتون ایمیل فرستادم که جوابی از سوی شما نرسید.وبلاگ و حرفهای شما ذهن منو درگیر کرده.انگار که شما را سالهاست که میشناسم.خواهش می کنم نسبت به حرفهای ما اینقدر بی اعتنا نباشید.و حرف بزنید تا من ببینم ریشه این اشنا بودن با شما به کجا می رسه.
سلام چطوری خانم وفا مامانت خوبه بابات خوبه خودت خوبی داداشت خوبه بچه داداشت خوبه اون یکی داداشت خوبه بچه اون یکی داداشتم خوبه خالت خوبه داییت خوبه بچه های داییت خوبن مخصوصا طرف مربوط . وبلاگ جالبی داری ( خالی بندی) خیلی جالب اسم همه رو میبری خوبه افرین همه واجبن باید ببری . راستی اشکی اهنیاشو دوست داره یا مدلای دیگشو از ما که گذشت ولی خواهشا اونو ولش نکن سلام به نازنین برسون بای پارسا بی وفایی بی وفایی دل من از غصه داغون شدهههههههه اشکای یخیمو پاک کن درای قلبتو وا کن صدای قلبمو بشنو من چه کردم با دل تو اگه یه روز بگم از این حکایت که به تو کردم عادت دلم پیش دلت مونده تو زندون رفاقت ... رفاقت بای
ایرونی
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 01:34 ب.ظ
سبلم دوست عزیز خوبی انشالله همیشه موفق و موید باشی راستی من گذزی به اینجا رسیدم در ضمن از طریق وبلانگ کلمه. گفتم شاید شما هم ولانگ ذاشته باشی جدا که مطالب جالبی داری . به امید دیدار موفق و پیروز باشی . ایرونی
غریبه برای تو
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 02:38 ب.ظ
اگه من جای تو بودم در مورد بازی با احساس دیگران می نوشتم یادم رفت بگم من همچینم غریبه نیستم
حنا
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 08:33 ق.ظ
باران جان باز هم سلام . یه روز یه باغبوونی یه مرد آسمونی نهالی کاشت میوون باغچه مهربونی می گفت سفر که رفتم یه روز و روزگاری این بوته یاس من می مونه یادگاری هرروزغروب عطریاس توکوچه ها می پیچید میون کوچه باغا بوی خدا می پیچید اونایی که نداشتند از خوبیا نشونه دیدند که خوبی یاس باعث زشتیشونه عاقلهای بی احساس پا گذاشتند روی یاس شاخه ها شو شکستند آدمای ناسپاس یاس جوون برگ اون تکیه زدش به دیوار خواست بزنه جونه اما سر اومد بهار یک باغبوون دیگه شبونه یاسو برداشت پنهون ز نامحرما تو باغ دیگه ای کاشت هزارساله کوچه ها پر می شه از عطر یاس اما مکان اون گل مونده هنوز ناشناس موفق باشین .
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلللااااااااااااام.........
میخواستم واسه دیراومدنت دعوات کنم....اما نشد دیگه..اصلا را نداره....مگه میشه بارونی رودعوا کرد؟!
به هرحال خوش اومدی...ای غریبه خوش اومدی....ههههه
سکوت لحظه های تلخ وبشکن نذاراینجا تک وتنها بمونم....
از آشنایی با وبلاگ شما خوشحال شدم شعرها و مطالبت جالب بود...
سلام عزیز دلم ورودتو به جمع خوش امد میگم ...از اینکه با قلمت و با دیگران دوباره پیوند خوردی بازم تبریک میگم ...راستش من جای زیاد دوری نمیرم ..فقط اینروزا احساس میکنم بیشتر از اونچه باید حرف زدم و کمتر شنیدم و خوندم ....این وبلاگ باعث شد من از مطالعه کمی عقب بمونم و یه جورایی بیشتر از اونچه باید وابسته این نوشته ها شدم ....فقط میخوام فاصله بگیرم از اونچه بی خود منو بدنبال خودش میکشونه ... نیاز به فاصله گذاری دارم ذرست مثل سکوت تو نت های موسیقی برای بصدا در اوردن اهنگ ....همین جا ها هستم و حتما از نوشته های همه شما بخصوص تو که بار فرهنگی داشت استفاده میکنم ...مطمئن باش عزیز دلم هیچ اتفاقی برام نیفتاده ...و تو نیاز نداری که کسی بهت بگه از کجا شروع کنی همین روشن کردن چراغ این وبلاگ شروع کاره ... همین نوشتن چند خط نشان از بیداریه ..و بعد خودش یواش یواش موضوع رو بدستت میده عزیز دلم ... وکلام اخر اینکه تو با اندیشه های قشنگت ... با روح لطیف بارانیت به ما بیشتر کمک میکنی ....تا ما به تو .. ارزو میکنم همیشه بمانی ....
سلام ؛ فقط خوشحالم . ببخشید نمی تونم بیشتر بنویسم چون از وقت اداره مایه می زارم حروم میشه .خدا حافظ......
سلام باران جان - امیدوارم که همیشه سلامت باشی خانومی من اومدم اخمامو به دیواره این وبلاگت بزنم بلکه باز بشن آخه بگوووووووووو عزیزم کی از دست دوستاش اخم می کنه بهر حال بگذریمممممممممم - باران جان زمانی که دلم برات تنگ می شه بیاد تکه کلامت هستم - شالالااااااااااااااااااااپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپ ............... شللللللللللللللللللللوووووووووووووووووووووووووووووووووپ
سلام عزیز دلممممم...خوبی گلم...خوشحالم که دوباره برگشتی...... جات همیشه خالی بود...امیدوارم همیشه ...همیشه ...همیشه بینمون بمونی....سالم باشی.....خیلی مراقب خودت باش ......خوشگلم..می بوسمت
سلام .. گفتنی ها رو دوستان گفتند .. فقط دو تا نکته اولا من همونم که تبلیغات چی بودم هنوزم هستم هنوزم شپلی هپلی .. دوما من تا روزی که این آبدارچی در این آبدارخونه رو تحته نکنه هستم . حالم بد بشه همونجا میگم . حالم خوب هم باشه همونجا میگم . چون اسمش حرفهای ناگفته ست . همیشه هم منتظر شنیدن هستم . برام بگین .. شاد باشی .. والسلام
خانم باران
فقط می تونم بگم واقعا براتون متاسفم. وقتی به شما می گم ارزش دوستی رو نمی دونید و در واقع اصلا نمی فهمید دوستی یعنی چی، بر من خرده نگیرید. من نه از شما سپاسگزاری خواستم و نه تشکر. متاسفانه درکتون در حدی نیست که بتونم توضیح بیشتری بدم.
سلام و برای بار دوم از عشق بگو.
خدانگهدارت
.. خیلی متاسفم عزیز دلم ... یادت باشه همراه با قطره قطره اون اشکها زیر پلکهات منو ببینی ... دوست دارم و مراقب خودت باش
سلام باروووووووووووووونم..خوبی نازنینم...شروع کن ..از هر کجا که دوست داری...تو که دستت با نوشتن آشناست...دلت از جنس دل خسته ماست
دل دریا رو نوشتی ..همه دنیا رو نوشتی...دل مارو بنویس...دل مارو بنویس...منتظرتممممممممممممم...صبا
بنده متوجه نشدم اینجا چه خبره یماید و میرید و نمینویسد.خانم خیلی وقته از شما خواستم از عشق بنویسید
سلام عزیزم تو کجایی؟دیگه نمیای چت نوشتاری؟دل همه برات تنگ شده.نکنه تو هم افتادی اونور؟ما منتظریم بیا.بهترین چت دنیا چت نوشتاری روزیه بادته چه روزایی داشتیم اونجا؟حتما بیا بچه ها منتظرتن.بوس.بوس.
هستی خانم از؟
یادت باشه اومدی روزی دوباره نری اونوری بیا سمت چپ پیش خودمون.
سلام،
چه خوب که باز اومدی . مثل بارون باش. مهربان و بخشاینده و یکسان بارنده بر سر همه . بی تبعیض...
چرا گاهی اینجا پر تنش میشه؟ چه بلائی سر بعضیها میاری که اینجور شاکین؟؟؟
خودت خوب شروع کردی. از دوست داشتن که از عشق برتره.
/ رضا.
خانم محترم برای چندمین بار خواهش میکنم از عشق بگید.من در شما و حرفهایتان چیز خاصی میبینم.براتون ایمیل فرستادم که جوابی از سوی شما نرسید.وبلاگ و حرفهای شما ذهن منو درگیر کرده.انگار که شما را سالهاست که میشناسم.خواهش می کنم نسبت به حرفهای ما اینقدر بی اعتنا نباشید.و حرف بزنید تا من ببینم ریشه این اشنا بودن با شما به کجا می رسه.
سلام
چطوری خانم وفا
مامانت خوبه بابات خوبه خودت خوبی داداشت خوبه بچه داداشت خوبه اون یکی داداشت خوبه بچه اون یکی داداشتم خوبه خالت خوبه داییت خوبه بچه های داییت خوبن مخصوصا طرف مربوط .
وبلاگ جالبی داری ( خالی بندی) خیلی جالب اسم همه رو میبری خوبه افرین همه واجبن باید ببری .
راستی اشکی اهنیاشو دوست داره یا مدلای دیگشو
از ما که گذشت ولی خواهشا اونو ولش نکن
سلام به نازنین برسون بای پارسا
بی وفایی بی وفایی دل من از غصه داغون شدهههههههه
اشکای یخیمو پاک کن درای قلبتو وا کن
صدای قلبمو بشنو من چه کردم با دل تو
اگه یه روز بگم از این حکایت که به تو کردم عادت
دلم پیش دلت مونده تو زندون رفاقت ... رفاقت
بای
سبلم دوست عزیز خوبی انشالله همیشه موفق و موید باشی راستی من گذزی به اینجا رسیدم در ضمن از طریق وبلانگ کلمه. گفتم شاید شما هم ولانگ ذاشته باشی جدا که مطالب جالبی داری . به امید دیدار موفق و پیروز باشی . ایرونی
اگه من جای تو بودم در مورد بازی با احساس دیگران می نوشتم یادم رفت بگم من همچینم غریبه نیستم
باران جان باز هم سلام .
یه روز یه باغبوونی یه مرد آسمونی نهالی کاشت میوون باغچه مهربونی
می گفت سفر که رفتم یه روز و روزگاری این بوته یاس من می مونه یادگاری
هرروزغروب عطریاس توکوچه ها می پیچید میون کوچه باغا بوی خدا می پیچید
اونایی که نداشتند از خوبیا نشونه دیدند که خوبی یاس باعث زشتیشونه
عاقلهای بی احساس پا گذاشتند روی یاس شاخه ها شو شکستند آدمای ناسپاس
یاس جوون برگ اون تکیه زدش به دیوار خواست بزنه جونه اما سر اومد بهار
یک باغبوون دیگه شبونه یاسو برداشت پنهون ز نامحرما تو باغ دیگه ای کاشت
هزارساله کوچه ها پر می شه از عطر یاس اما مکان اون گل مونده هنوز ناشناس
موفق باشین .