پایان...



 شبان درشبان بی خواب یا بدخواب نمی خوابم وخواب خواب میبینم...

      نه آنگاه که من نومید بودم کسی برچشمم اشکی ندید...

      نه حتی توکه روبرویم ایستاده بودی...

      این امتحانیست که بایدپس بدهم و نمی دانم چرا؟


       مثل زر که درکوره می برند...

       وخود میگوید که چه عیاری دارد...
نظرات 38 + ارسال نظر
کتایون شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 06:30 ب.ظ

...سلام عزیز دل ..خیلی خوب میفهمم چی نوشتی .. .واین بار شاید سکوت و شاید ننوشتن قشنگتر از هر فریاد و گفتگو باشه ..بیشتر از اون چه فکر میکنی دوست دارم ...بیشتر از اون تصوری که از من داری بهت می بالم به صداقت و سادگی پاک کودکانت غبطه میخورم ...

سکوت... شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:46 ب.ظ

سلام باران خانم ؛ اینشا الله که حالتون خوب.خوش حالم که کتایون خانم اولین پیام دلنشین رو برای شما گذاشته .فکر می کنم خیلی خوب هم متوجه شده که این پایان حکایت دیگری داره .شاید هم خواست خدا بود ه که لطفش شامل حال شما گشته تا این پایان هر چند از نظر ما دوستان تلخ اما روشنگر وسراسر از فریاد تلخ از اعتماد این چنین روح لطیف شمارا ازرده .صبور باشید .گناه شما وامثال شما تنها پاکدلی وروح لطیف انسانیت شماست .صداقت شما را می ستایم وبرای همگی ارزوی سلامتی از خداوند مهربان را دارم بدرود نازنین ...

کتایون شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:48 ب.ظ

سلام ..بازم اینجا هستم ..نمیدونم شده مسافرت طولانیی بری که تنهای تنها تو غربت شبا رو تا صبح و تمام ثانیه هاش رو کاملا حس کنی و تیک تیک ثانیه ها هر کدوم یه تصویر سینمایی از خودتو و خانواده و دوستان و زندگیت رو دوباره ببینی ... بعدش ادم نگاه میکنه به دورو برش ... به سالهای رفته .. و به سالهای باز مونده ..بعدش میبینی چقدر با دور بودن خودتو قشنگ پیدا کردی .. میبینی چقدر میشد دوست داشت ..چقدر میشد و میشه همه مشکلات رو با یه کم بهتر دیدن حل کرد ... بعدش گوشی تلفن رو برمی داری زنگی به اونایی که دوسشون داری و دوست دارن میزنی ..از صدای تو موجی از عشق لبریز . تو شنیدنای اونا لحظه های انتظار ...بعدش این موج عشق و دوست داشتن جاشو به گلایه از همیشگی ها بده و تو هی میگی حق با تست ..اره سهممو قشنگ ادا نکردم ...بعدش بجای اینکه بشنوی اره شاید همه ما سهممونو خوب ادا نکردیم ..این جمله مثل پتک تو سرت فرو بیاد که خوشحالم که بلاخره فهمیدی مقصری ............اما مهم نیست مهم اینه سهم خودمو تو بوجود اومدن هر رابطه ایی دست کم نمیگیرم ..بلاخره این جاده یه روز دو طرفه میشه عزیز دلم

... شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:45 ب.ظ

آنجا که تو خوابیده ای...

باران همیشه بهانه ای برای گریستن دارد...

موح یکشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:50 ق.ظ

باسلام
وآنگاه که منصور را برسردار میبردند بانگ انالحق زد و مشتی جمعیت بروی سنگ انداختند و یکی ازاین جمعیت کلوخی انداخت منصور را آهی برآمد ازاوپرسیدند ازچه ازاین کلوخ آه میکشی ولی ازاین همه سنگ آّهی برنیاری منصور گفت :
آخر این کلوخ از جانب کسی انداخته شد که مرا باوی نزدیکی ومرافقت فراوان بود وازهمه کس انتظار داشتم غیراز او.

نانسی یکشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:35 ق.ظ http://nancy1.persianblog.com

سلام خشمل خانومییییییییییییییی ........... نانسی آپ کرده ها نمی یایی ببینی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

[ بدون نام ] یکشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:37 ب.ظ

دقت کردین توی همه وبلاگ هایی که نویسنده هاشون یه جوری به چت روزی مربوط میشن دعواست؟؟؟ نمی دونم چرا ولی فکر نکنم مشکل فقط ما آدمها باشیم . جایی که باهم آشنا شدیم هم جای خاصی بوده . جایی که میشده خیلی راحت حرف زد و از خودمون دفاع کنیم یا دیگری رو بکوبیم و بذاریمش کنار . یا به یکی تهمت بزنیم یا فحش از یکی فحش بشنویم . هنوز یاد نگرفتیم که دل بستن هم راه و رسمی داره ولو دل شکستن همراهش باشه . اگه نمی تونی دل بدست بیاری چرا دلدادگی خودت رو خراب می کنی . یه جایی شنیدم یا بهتر بگم خوندم که اگه خودش رو نداری با فکرش خوش باش حداقل ارامش بخشه ولی شاید هم این دوست داشتن ها جز فریب و خالی بندی چیزی نیست . دعوا دعوا دعوا دعوا . و حالا باز سکوت . باز باید یه ماه ، هر روز ، بیایم اینجا و احتمالا ببینیم که فقط تعداد این نظرات بالاتر رفته ولی مطلبی جدید نوشته نشده . آخدا چیکار داری می کنی با این جماعت ؟؟؟؟

... یکشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:14 ب.ظ

رهگذر؛دق الباب مکن

اهل این خانه بیدار مکن

گرآهنگ شر داری برو

گر به مهرآیی درآ

من دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:57 ب.ظ http://skystory.persianblog.com

واقعا زیبا بود

اسپایدر دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:46 ب.ظ

خانم کتایون... شما گفتید اونو دیدید و اون میگه تا حالا شما رو ندیده... این چندمین تناقض تو حرفای شما دو نفره.فکر کنم این بازی در نهایت برنده ای نداره و ادامه اش هم خطرناکه و هم بی ثمر.ب همینجا از هردوتون خداحافظی می کنم.
خدانگهدار
با آرزوی سلامتی و شادی

... دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:42 ب.ظ

آی نی زن که تو را آوای نی بردست دور از ره؛کجایی؟

خانه ام ابریست اما...

ابر بارانش گرفته است...

در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم...

...
اما ابر بارانش گرفتست

سکوت... دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:32 ب.ظ

باسلام؛ با کمال شجاعت اعلام می کنم که پاک گیجم .ومی تونم بگم که می فهمم وبا جان ودل درک می کنم اما ؛این یکی رو نمی فهمم که ؛چرا؟؟به هر حال این پیش آمد ناگوار اینطور که مشخصه از قبل ابستن این نوع حوادث بوده است .پس گذشت واحترام به شخصیت همدیگر در این موقع به نظرم بهترین راه حل می نماید .پرده دری نا خوش ایند ترین کارها در محضر عدل الهی می باشد .وبه نطرم بد ترین کار لا اقل در این مکان هست لذا من به عنوان یه دوست البته به شرط قبول طرفین استدعا دارم که بیش از این همدیگر را در مظان بد بینی واتهام نا خواسته قرار ندهید .مخلص همه خوبان سروش ....

اچ کا دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:49 ب.ظ http://sigma5.persianblog.com

سلام... مطلبت خیلی قشنگ بود ... به ما هم یه سری بزن ...سبز باشی و شاد

پرچین سه‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:49 ق.ظ http://parchin.blogsky.com

سلام،
باران عزیز عیار شما پیش ما خیلی بالاست. ما خیلی قبولتون داریم. همینجوری دربست..
در پاکی باران شکی نیست. مگر در هوایی الوده ببارد...
برات آرزوی آرامش دارم همین.
/رضا.

اسپایدر سه‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:19 ب.ظ

در آلودگی هوا شکی نیست ولی...
در ضمن وقتی از چیزی خبر نداریم بهتره سکوت کنیم...

... سه‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:18 ب.ظ

من از نهایت شب حرف میزنم...
من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف میزنم...
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان...
چراغ بیار و یک دریچه که ازآن...
................................
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم....

کتایون سه‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:00 ب.ظ

سلام عزیز دلم ....نمیدونم تو کدوم کتاب بود یا چه فیلمی اما اینو یادمه که میگفت وقتی دنیا تو اتیش و جنگ و بعضی از ادما تو گرسنگی و فقر .. ویه عده هم بخاطر اندیششون سلول های سرد و نمناک رو تجربه میکنن..اونوقت احساس میکنم .از اون دسته ادمایی هستیم که شاید از سر بی دردی شروع کردیم به ازار یکدیگر ... عزیز دلم .. دل نازکم ...بخدا تو سکوت کن ...بهت قول میدم معجزشو ببینی ....بیا این تیکه از سه قطره خون رو بخون ..مردمان این جا همه یکطور نیستن.. خیلی از ان ها اگر معالجه بشن و مرخص بشن ..بدبخت خواهند شد .. مثلا این صغرا سلطان که در زنانه هست دو سه بار میخواست بگریزد.او را گرفتند .پیرزن است اما صورتش را با گچ دیوار میمالد و گل شمعدانی هم سرخابش هست..اگه معالجه بشه و خودشو تو اینه ببینه سکته میکنه ..همین تقی خودمون بدتر از هنس ..میخواست دنیا را زیر و رو کندو با آن که عقیده اش اینست که زن باعث بدبختی مردم شده و برای اصلاح دنیا هر چی زن هست باید کشت ..اما خودش عاشق همین صغرا سلطان شده ....نمیدونی اینروزا چقدر افکار هدایت رو میفهمم

... چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:08 ب.ظ

چه بی تابانه میخواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری...

چه بی تابانه تو را طلب می کنم...

بر پشت سمندی گویی نوزین که قرارش نیست...

و فاصله تجربه ای بیهوده است...

فاصله تجربه ای بیهوده است...

سکوت... چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:51 ب.ظ

سلام ؛ الحمدو لله بوی فضای شاعرانه و عاشقانه ای اینجا بر پاست الهی شکر کدورت ودشمنی ورنجاندن همدیگر به پایان خود نزدیک شده ..این نقطه چین واقعا حال وهوای اینجارا عوض کرده درود بر شما نقطه چین افرین ..یه مثلی از قدیم هست که می گه روزی روزگاری آب و آتش وآبرو با هم هم قسم شدند تا هستند از هم جدا نشن ؛واگر یکی از اونها گم شد از خود نشانه ای اشکار کنه تا دیگران پیداش کنند .اب گفت هرجا سبزه وگل بود من اونجا هستم .اتش گفت هرجا دود بود منم اونجام .ابرو گوشه ای نشست و گریه سر داد پرسیدند چرا گریه می کنی گفت : محکم مرا نگهدارید....گر شدم گم نمی شوم پیدا ...بدرود

... پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:09 ب.ظ

دلم صدا می زند تورا...
دوباره گم شده ای
مثل سالهای کودکی
همیشه از چشم گذاشتن می ترسیدم
و آن روز نوبت من بود
چشم هایم را بستم
یک؛دو؛سه...و باز کردم...
تو گم شده بودی
و من پی تو می دویدم
هنوز من بی تو...
..................

وقتی پیدایت کنم...

دیگر چشم هایم را نخواهم بست...

کلمه جمعه 22 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:04 ق.ظ http://absharemehr.persianblog.com

سلام به بارونی عزیزم ........ سلام به یه قلب مهربون ...... و سلام به اینهمه گل ........ بارونی حتما میگی اینجا چه کار میکنم ........آره .......اومدم منت کشی ....کی میدونه شاید به فردا نرسیدم ....... بارونی خدا شاهده فقط به خاطر قولم نمیتونستم چیزی به کسی بگم و فقط به خاطر اعتقادم چون خودت بهتر میدونی که اونچه که به من سپرده میشه به رسم امانت ...... به خودم اجازه نمیدم خیانت کنم ...بارونی جان ......با تمام اینها اگه ناراحتتون کردم معذرت میخوام ... شاید من زودتر از اینا جمعتونو ترک کنم ..... حلالم کن ....

پویا شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:48 ق.ظ

سلام بارون جان
خوشحالم که باز هم حوصله کردی و نوشتی !
تو رو گنج پنهانی میبینم که خودت رو کم کم نمایان میکنی
هیچ خوشم نمیاد قبول کنم هر آغازی پایانی داره
برام اف بزار خوشحالم میکنی
مواظب خودت باش
یادت باشه برام دعا کنی

بازیگوش شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:31 ق.ظ

سلام باران جون
نوشته های شما لطافت باران نیم روزی رو در هوای گرم تابستان توسط تکه ابری بر فراز آسمان روداشت امید وارم منظورمو خوب بیان کرده باشم
موفق باشی

گاد فادر (چشمک) شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:07 ب.ظ

چو خاک بر سر راه امید منتظرم
کز آن دیار رساند صبا نسیم وفا

برای کس چو نگردد فلک پی تقدیر
عنان خویش گذارم به اقتضای قضا

[ بدون نام ] یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:15 ق.ظ

تو مثل بارون.روتن خشکم نشستی...

مریم یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:29 ق.ظ http://malekeyeatash.persianblog.com

سلام باران جاننننننننننننننننن
بارون رو دوست دارم دارم هنوز چون تو رو یادم میاره

پویا سه‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:59 ق.ظ http://12369874.persianblog.com/

سلام بارون جان
خواستم تولد وبلاگم رو بهت تبریک بگم همین
هنوز خلوته مثل کله بعضی آدما
ولی پرش میکنم مثل کله بعضی های دیگه

ُفرا سه‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:04 ق.ظ http://gastby.persianblog.com

باید چند بار دیگه هم بخونم‌...

کتایون سه‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:15 ب.ظ

سلام عزیز دل ..یه هفته ایی میشه که سیستم نداشتیم و ازت بی خبر بودم ...جریان خداحافظی چیه ؟...

کتایون جمعه 29 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:50 ب.ظ

سلام عزیز دل ..چه با شتاب امدی !گفتم برو !اما باز هم نرفتی و باز هم کوبه ی در را کوبیدی .گفتم :بس است برو ! گفتم اینجا سنگین است و شلوغ جا برای تو نیست. اما نرفتی .نشستی و گریه کردی. انقدر که گونه های من خیس شد.بعد در را گشودم و گفتم نگاه کن چه قدر شلوغ است! و تو خوب دیدی که انجا چقدر فیزیک و فلسفه و هنر و منطق و کتاب و مجله و روزنامه و خط کش و کامپیوترو کاغذ و حرف و حرف و حرف و تنهایی و بغض و زخم و ایاس و دلتنگی و اشک و اشوب و مه و مه و مه و تاریکی و سکوت و ترس و اندوه و غربت در هم ریخته بود و دل گیج گیج بود و دل سیاه و شلوغ و سنگین بود . گفتی : این جا رازی نیست !گفتم راز ؟ گفتی من رازم و امدی تا وسط خط کش ها .

... شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:34 ق.ظ

...توی یاس مبهم چشمات میبینم که به فکر یه سفر به انتهایی...

نانسی شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:07 ب.ظ http://nancy1.persianblog.com

سلام .......گلمم.....خوبی عزیزمممم........بازم اومدم ها نگی نیومدی

... یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:54 ق.ظ

اندوهی در چشمانت نشست رهرو نازکدل...

میان ما راه درازی نیست؛لرزش یک برگ...

کمند یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:04 ب.ظ http://mahbanow.persianblog.com

سلام بارونی (کمندی) حالتون احوالتون ۰۰ ببین تو که رفتی یه سر به این زردک زدی (هویج) رو میگم یه خورده بارش میکردی ۰۰بی کلاس هر چی باهاش شوخی قشنگ میکنم بی ادب تر میشه بی جنبه ۰۰ بارونی انتظار نداشتم که سر بزنی و برام نوشته ای ننویسی ۰۰دست مریزا خانمی ۰۰خوب شد که همزاد منی تو ۰۰ دلم برات یه ریزه شده دختر ۰۰ حواست به خودت باشه

هدی(حیات خلوت) یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:05 ب.ظ http://hoda2004.persianblog.com

اره...اره...واقعا...چه حرف قشنگی...باران عزیز. این روزا همه بارونین. جاری باشی همیشه.یا علی

پرچین دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 09:28 ق.ظ http://parchin.blogsky.com

باران عزیز، میبینم هوای دلت چقدر ابریه. لابد چند وقت یکبار هم بارونی میشه. پیامهایی که میذاری هم حال و هوای ابری دارند. نمیدونم چی بگم و چه جوری بهت انرژی بدم. شاید بد نبود با هم مینشستیم یه دل سیر میباریدیم و بعدش بیخیال همه عالم میشدیم... اما نه دوست دارم خنده تو ببینم. اگر بعد از این همه وقت آپدیت کنی قول میدم چند تا جوک دست اول برات بفرستم تا شاید کمی بخندی. /رضا.

صدر دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 09:38 ق.ظ http://khodkar.blogsky.com

سلام !
خیلی زیبا بود!
موفق باشی
صدر

مهدی شنبه 6 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 06:36 ب.ظ http://pakroopix.persianblog.com/

منظورت رو از پیام آخریت نفهمیدم/وبه بسیار جالبی داری قلمت روانه /الان زیاد حوصله ندارم بعدا نظر می دم حتما ببخشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد