چه راه دور
چه راه دور بی پایان
چه پای لنگ
نفس با خستگی در جنگ
من با خویش
پا با سنگ
چه راه دور
چه راه بی پایان
۴ سالم بود که خواهرم دستمو گرفت تا با خودش به جشن مدرسه ببره.توی ایستگاه اتوبوس منتظر بودیم.خواهرم به شاگرد اولیش فکر می کرد(حتما)و من چشمم به کفشای بندی پاشنه بلندم بود که عاشقشون بودم.اتوبوس رسید و خواهرم رفت بالا و هنوز روی پله بود که اتوبوس حرکت کرد باشتاب.هردومون دست همو محکم گرفته بودیم و من فقط می دویدم پا به پای اتوبوس.و صدای تق و توق پاشنه های چوبی کفشم تنها صدای دنیا بود که می شنیدم.اصلا گریه نکردم.فقط می دویدم که دو دست قوی بزرگ جلوم باز شد ومنو توی هوا بلند کرد و گذاشت بالا و پرت شدم به آغوش اشک و امنیت و بوسه.
تمام اینها شاید چند لحظه بیش نبود.اما در تمام اون لحظه ها که توی ذهن کوچولوی من قرنی طول کشیدو همه وحشت و تنهایی و اضطراب دنیا یکباره همراه من شده بود حتی یک ذره به اشک فکر نکردم و فقط دویدم و دل دادم به صدای زیبای تق و توق کفشام.نمی دونستم قراره دستی قوی اغوش باز کنه و به من آرامش هدیه کنه...و منتظر چنین دستی هم نبودم. همیشه دستی در کار نیست...
و حالا فکر میکنم...به یک دختر کوچولو...یک جفت کفش پاشنه دار...دستهایی قوی..و آرامش.
چقدر قشنگه که یک دختر بچه عاشق باشه..عاشق صدای تق و توق کفشاش...
ولی من هنوز توی فکرم...راستی چی شد که دختر ۴ ساله ای در هجوم یک دنیا وحشت؛ گریه نکرد و منتظر هیچ دست نجات بخشی نشد...
و چی شد که اون دختررسید به جایی که به تلنگری بغض کرد و اشکو به چشماش راه داد؟؟
چی شد که صدای قشنگ گامهای خودشو فراموش کرد و دل داد به هزار صدای ناشناس و شاید هم هزار دست قوی مبهم...و آرامشی که می رفت و می رفت و دور میشد و دخترک نمی دید و نمی دوید برای رسیدن به آن؟؟و شاید هم می دید و می گذاشت تا محو بشه در دور دستها جوری که هیچ گام و هیچ دستی نتونه اونو برگردونه؟؟
یکبار در دوران مدرسه موضوع انشامون این بود که(چه آرزویی دارید؟)و من نوشتم در چند خط کوتاه که آرزو داشتم هیچ آرزویی نداشتم....امروز همان روز است...خدا آرزومو برآورده کرده..هیچ آرزویی نیست...اما دلتنگم از این بی آرزویی.
چی میشه که دختری که اونقدر آرزو داره که دلش میخواد آرزویی نداشته باشه برسه به اینهمه خستگی؟؟و دلش برای آرزوهای کوچولوی نازنینش تنگ بشه...برای نوشتن...برای چاپ کتاب..برای خیلی چیزا...
هنوز دارم فکر میکنم ...به روزایی که سخت درس خوندم.که معدلم خوب بشه..که شاگرد اول باشم...تجدید بی تجدید..کنکور مسخره...دانشگاه مسخره تر.....و مثلا اونی که مردود شد چی شد؟واگر من یکسال مردود میشدم چی میشد؟که حالا نیست؟عجله داشتم به چی برسم؟؟کجای دنیا را میخواستم بگیرم ؟؟؟
یک کمی دلم برای خودم تنگ شده..برای روحیه شاد و شیطونی که نمیدونم چرا اینقدر خسته است.دلم سفر میخواد..هرچه دورتر بهتر...
سلام گلم..... من باز اومدم .....ببین خواهره خودش شوهر می خواست به داداشش می گفت داداش زن نمی خواهی ....... ای شیطون ............... اون بد بخت شادمهر رو اخه چه زن گرفتن ............ بگو خودت چی می خواهی ................چشمک ...........طلایی .........چرا نمیاد پس این بارون
سلام به شما سروران عزیزآژانس شیمال تور مستقر در یکی از شهر های ساحلی مدیترانه ای شهر زیبای آنتالیا در کشور ترکیه آماده هر نوع خدمات به ایرانیان عزیز می باشد
رزرواسیون هر نوع هتل
برگزارکننده کنفرانسهای بین المللی
برگزارکننده اردوهای ورزشی
برگزارکننده تورهای تفریحی تابستانی در استانبول آنتالیا آلانیا بدروم کمر
فروشنده ویلاهای لوکس در استانبول آنتالیا آلانیا کمر
فروشنده هتل در انتالیا وشهر کمر
انجام کارهای اداری جهت دریافت ویزا
جهت اطلاعات بیشتر لطفاٌ با ما تماس بگیریند
نمایندگی ما در ایران آژانس توریستی سبز تلفن تماس
ba arze salam khedmate ham vatnane aziz irani ajanse shimaltour mostaghar
dar yeki az shahrhaye saheli meditraneh shahre antalya keshvare torkiye ast
khadamat ma
rezervasiyune har nohotele
bargozar konandeye tourhaye tatilate tabestan
bargozarkonandeye konferanshaye beinolmelali
bargozar konandeye orduhaye varzeshi
furushe vila va hotel dar torkiye
turhaye tabestani
jahate etelate bishtar bama tams begirind
namayandeye ma dar iran ajanse sabz dar tehran
Tel : 0218733098 - 0218734982
Mobil: 09121490998
turkey markaz Tel : 00905356886584-00905363202217
00902423230424
00902423234889
www.simaltouristic.com
سلام باران
چرا دلگیر باشی ؟
مگه توی این دنیا دلیلی هم برای دلگیر شدن هست ؟ اگه بخوای بیخود و بیجهت دلت گرفته باشه کلات پس معرکست . باورکن اونایی که الکی خوشن بهترین زندگی رو میکنن . البته شاید این جور بودن با معیارای تو همخونی نداشته باشه ٬ ولی باورکن بهترین راه فرار از دلگیری که امروز دیگه همه و همه به اون دچارن همین بی خیالیه !
به ترانه های شاد گوش کن ٬ از رنگای شاد استفاده کن و با دوستات سرحال و قبراق رفتار کن . چیزی که خیلی میتونه آدمو سرحال بکنه اینه که وقتی صبحا از خواب بیدار میشه فکر کنه که یه روز خوب در انتظارشه و می خواد اتفاقای خیلی خوبی بیفته. باور کن خیلی تاثیر داره.
منو باش که اینا رو به کی دارم می گم ؟ اولا که خودم بیشتر دلگیرم . و ثانیا مطمعنا تو بهتر از من اینا رو میدونی.
به امید دیدار و روزای پرنشاط .
اگر بگی میشه هنوز صدایی جز صدای تق تق کفش چوبی نشنید میگن چقدر شوته ...اگه بگی بابا این حرفا دیگه چیه وبقول خودشون ببخشین عزیز دلم ..بگی این چرت و رتا چیه میگن اخه ادم اینقدر بی احساس ....اگه بگی اره گوش منم گه گاه این صداهای دور کودکی رو میشنوه میگن بزرگ شو چقدر بچگی ...اگه حرفای خته بزنی میگن چقدر فلسفه و منطق و موشکافی ....اما میدونم با هرف دیگران عالم خوش کودکی از یاد رفتنی نیست ..س زنده باد دوران سرکشی کودکی ..دوران سادگی .. دوران صداقت ... دوران گریه ها و خنده های واقعی ..دوران کینه های کوتاه ..دوران قهر های لحظه هایی ..دوران عروسک بازی تو اوج گرمای تابستون تو گرمای حیاط .. دوران ابتنی کردن تو حوض کوچولوی خونه ها .... دوران قصه های شبانه زیر نور ماه ...و دوران سادگی ...مواظب خودت باش عزیز نازنین
سلام بارونی ۰۰ بیا ببین چی نوشتم از این عشق ۰۰ من نمیدونم چرا همش از عشق مینویسم یعنی میاد یه روزی از خود معشوق بنویسم ۰۰ اخه کو بابا معشوق ؟ اونم تو این دور و زمونه ۰۰ اگر یه معشوق دیدی سلام کمندی رو هم بهش برسون ۰۰ ببین تو یاهو مسنجر واسه اون محسنک در بدر برقی یه سلام از جانب تو فرستادم ۰۰ حالاست که بپره تو هوا از ذوق ۰۰ آخرش نفهمیدم اون محسنک عاشق من بود یا تو ؟ یادم میاد اون اوائل که خوب نمیشناختمت چقدر باهاش دعوا میکردم که برو با بارونی خوش باش کمندو میخوا ی چیکار ؟ آخی طفل معصوم هم از گندم ری شدش هم از خرمای بغداد ۰۰ نه به وصال تو رسید بارونی نه من ۰۰ یادش بخیر ۰۰ بارونی کلی دوست دارم ۰
اخه ادمم اینقدر غلط دیکته داره ...:ی :ی :ی :ی :ی
با سلام اومدم تا بگم بزگترین وب لاگ سوال و جواب و مقاله های تخصصی کامپیوتری مجددا راه اندازی شد .یه سر به من بزنید و اگه سوال یا مشکلی هم داشتید بپرسید تا جوابتون رو بدم!!
آخر یه روز دق میکنم فقط به خاطر تو ۰۰ دنیا رو عاشق میکنم فقط به خاطر تو ۰
دلا یاران سه قسمند ار بدانی
زبانی اند و نانی اند و جانی
به نانی نان بده از در برانش
محبت کن به یاران زبانی
ولیکن یار جانی را نگه دار
به جانش جان بده تا می توانی
به ما هم سر بزن خوشحال میشم
بارانمممممممممممممممممممم...واویلااااااااااااااااااا .
چی شنیدم من عزیزمممم . نمیدونم خواب بود یا بیدار . اما شنیدم فقط دعامی کنم دروغ باشههههههههههه. باران من حالم گرفت به خدا . عزیزم منتظرت می مونم برگرد ی دوبارههههههههههه.
سلام .. یه بار یکی مشابه این سوال رو پرسید بهش گفتم : تو یه نفر رو توی ضمیر ناخودآگاه خودت گم کردی ؛ اونو ساختی ولی فکر کردی باید عین همون رو پیدا کنی هیچ وقت ایده آل ها به حقیقت نمی پیوندند رویاها همیشه زمینه ای میشن واسه صعود ولی لزوما نباید رویاهامون به تحقق بپیونده ، اون یه نفر رو پیدا کن و باهاش درد دل کن .. رفت و دیگه کلا رفت هیچ خبری هم ازش نشد اینا رو به تو نمیگم تا یه وقت تو هم مثل اون نشی ولی الله اعلم شاید تو اون کسی که توی وجودت گم شده رو پیدا کردی و خبر خوبش رو برام آوردی .. من باز برگشتم .. شاد باشی .. والسلام
سلام باران اول اینکه تا بینهایت ها مرسی واسه آهنگ ها ببخشید به خدا نمیدونستم کدوم یکی این همه منو دوست داره ۰۰ دوم اینکه بابا بلند شو بیا کویت ۰۰ سلطون کیه من خودم میکشم کنار اقلیم عشق همش مال تو ۰۰ پاشو بیا یه دنیا حال میکنیم با هم به خدا ۰۰ بعدشم این طنین غم چیه تو صداته چرا اینهمه آشفته ای ۰۰ چرا مثه قبلا تر ها شیطنت نمیکنی ۰۰ چرا سر بسر خلق الله نمیزاری ۰۰ چی شده دخمل ۰۰ کی ترو رنجونده ۰۰ دلت از چی گرفته ۰۰ مرسی که این همه با من خوبی ۰۰ اهنگ بارون رو هر روزه به یادت گوش میکنم ۰۰ نبینم غمتو زن
سلام خسته نباشی و امیدوارم موفق باشی باران جان
بارونی سلام خوشکله ۰۰ چیه کجائی ؟ نمیخوای بیای پیشم ؟ نیمخوای بگی چته ؟ چرا این همه ساکتی دخمل ۰۰ جاش بود این محسن رو به جونت مینداختم ۰۰ عزیز مشهدی که بهتره نه
سلام عزیز نازنین ...نیستی ؟ ...دلم برات تنگ شده مسنجر نمیبینمت با هم حرف بزنیم ..اومدم اینجا دیدم بازم بروز نکردی ....خب منتظر میمونیم مثل همیشه ...نیاز داشتم با یکی این موضوعی که چند روزی ذهنمو مشغول کرده حرف بزنم و و نبودی ...نگاه کن ....ایا تو به این معتقدی که کشورهایی کوچکی مثل ما داخل پرانتز وسعت منظور نیست ....در درون رابطه نزدیک گرم ..هر کسی به دیگری حسودی میکنه و همه همدیگر رو زیر نظر دارن .... تا اینجا قبول ؟ ...حالا این جمله رو توجه کن ...یکی بهم گفت گاهی خانواده خودت ..اتاق خودت ..و گذشته خودت از هر چیزی میتونه برای جلوگیری از نمو شخصیتت خطرناکتر باشه ؟ ....حالا این چیزیه که من چند روزه دارم به همه چیز این مرزو بوم فکر میکنم ...همه اینا رو میدونم ..شواهد زیاد و ضد و نقیضی هم برای رد و قبولش دارم...که منو از مطلق نگری نهی میکنه ... اما دوست داشتم با دوسه نفری که تو نوشته هاشون و از لابلای اندیشه هاشون گریزی به این قضیه زدن حرف بزنم ..که تو عزیز یکی از اونا بودی ....
سلام امیدوارم سکوت شما دلیل ارامشتان باشه.فقط خواستم احوالی از شما بپرسم نازنین . فلک را عادت دیرینه اینست ....که با ازادگان دایم به کین است ...به جان می پروردبی حاصلی را ...کزو دل بشکند صاحبدلی را ..هرجا هستی وهرجا باشیم دربست مخلص خوبان هستم .موفق باشی نازنین
چهره ات یک شب غمگین بی ستاره را به تصویر میکشد...و نگاهت یگ شب مه آلود را یاد آور است قطره های اشک شبنم گونه ات آرایش عجیبی به رخسارت میبخشد .چهره ات غم بسیاری را تجربه کرده و بار غمهای گذشته را هنوز به دوش میکشد طوری که لرزش دستانت را به وضوح احساس میکنم ....
خوب. بالاخره باز شد. ولی از درسخوندن گفتی که هم درسته و هم اشتباه. یعنی وقت تلف کردن بهجای خودش. ولی چگونه درجمع زیستن و باهم بودن بهترین دستآوردشه. شما دخترا که سربازی نمیرین(البته بندههم نرفتم) باید بهگونهای وارد اجتماع ناخواسته بشین تا هنگام ورود خواسته آمادگی هر برخوردی داشتهباشین(البته بنده یهجور دیگه اینجوری شدم. سربازی من تاحالا ۶سال طول کشیده). اما از تنهایی و تنهایی گفتی. درسته. خیلی خوبه که آدم تنها نباشه. ولی اصلاْ غصه نخور. اونهاییهم که عشقی به سراغشون اومد و از تنهایی دراومدن دیری نپایید که باز تنها شدن. منتها این تنهایی خیلی سختتره. دیگه تموم شدنی نیست. یعنی اگر بعدشهم هزار نفر دورشرو بگیرن بازهم احساس تنهایی میکنه. پس خوشحال باش. تاحالا سیگار کشیدی(وا. زبونتو گاز بگیر) اونیکه تاحالا سیگار نکشیده تا آخرشهم نکشه هیچ اتفاق خاصی براش نمیفته. ولی امان از روزیکه اولین سیگار رو بکشه. دیگه تا ابد دست از سرش برنمیداره. سیگار میکشه و هیچلذتی نمیبره و نمیتونه که دیگه نکشه. تو تنها نیستی. من وقتی کامنتترو تو کامنتدونی کمند دیدم فکر کردم از من بدتری و هیچکس بهسراغت نمیاد. ولی دیدم نزدیک به یکسال وبلاگ نویسی میکنی و تا امروز ۱۱۴۴۱بار به سراغت اومدن. تو فکر میکنی اونهاییکه عاشق و دلباخته و کشتهمرده هم هستند تو ۱۰ ماه ۱۱۴۴۱بار ازهم سراغی میگیرن؟ ابداْ. منکه خودم خدا خدا میکردم اگر سالی ۱۰ بار ببینمش بسمه (چه کم اشتها!). بله تو دوستان خوبی داری که حتی دلتنگ تو شدن و با اینکه هر روز امکان گفتگو با تورو دارن ولی ازت میخوان متنهای جدید بنویسی. این یک نعمته. پس تنها نیستی. حالا اگرهم منتظر آغوشی گرم و مملو از عشق هستی اصلاٌ نگران نباش و عجله نکن. هرچیزی موقع داره. یهچیزیه که نهمیتونی دنبالش بدوی و نه از دستش فرار کنی. آدمش و وقتش و نحوهاش بهموقع جفتو جور میشه. فقط یه نصیحت برادرانه بکنم (بفرما خان داداش!). عشقرو نباید هرجایی کرد. هیچوقت به کسیکه از موندنش مطمئن نیستی عشق نده. همهرو باید جمعکنی و ذخیره کنی برای معشوق. اون روزهکه میتونی از نهایت عشق لذت ببری و خالصانه عشقرو بپذیری. نوشتههاتهم بسیار زیبا و خوندنی بود. مشخصهکه الکی ننوشتی و اصل اعتقادت بوده. امیدوارم بهزودی بهعنوان آخرین متن تجربه عشق واقعی خودترو پست کنی و در پایان برای سایر دوستان (از جمله این بنده حقیر) دعا کنی تا اونهاهم مثل تو طعم عشق واقعیرو بچشن(یا بچشند. هرکدوم بهتره). موفق و پابرجا باشید.
سلام عزیز نوشتت خیلی زیبا بود منم خسته ام از همه چیز! اولین ارزوم مرگه! ببه منم سر بزن مرسی
. روزها و ماهاه و سالهاست که در یادم ستارگانی ساخته ام که حقیقی جلوه می کرد ... جنس شان از کاغذ بود و پارچه های رنگی ...! که دیوار آسمان دلی را شاد میکرد ... دیوار که فرو ریخت ستارگان نیز فرو ریختند ... همانند شهاب هایی که زمین را نیل گون میکردند...! همانند نور سپید و کپک زده ای که نور نبودند ...! و دیگر دلم را و زخم کهنه سینه ام را از آماج درد آکنده کردند ...!
هم اینک تنها یاد تو ذهن آشفته ام را می بلعد ...! در هم شکستن است از این گونه که با من است و در من حکایتی نیست که مصیبتی است نا گفتنی . از آن دست که حتی برای تو ای همزاد دورنم ... ای سنگ صبور تنهایی، ... ای رفیق در بدری ...! نه پذیرفتنی است ، نه باور کردنی ...!
سلام . وبلاگ قشنگی داری. . خوشحال میشم یه سری هم به من بزنی.
دیدی حول(شایدم هول) شدم و یادم رفت اسم و نشونمرو بنویسم. دیدی چهطور شد؟ اون بالایی. قبلاز سوران. آهان. یهدونه دیگه. آره آره. خودشه. اون مال منبود. مال خود خودم. ببخشید. زیاده عرضی نیست.
سلام،
چرا آپ نمیکنی؟
/رضا
باران عزیز. متن زیبایترا خوندم. حیف که نمیتونی، پستش کنی. و حیفتر که نمیتونم تو وبلاگ خودت کامنت بذارم (همون دوتاشهم به هزار مصیبت گذاشتم). البته اینجا فعلاً صاحبخونه نیست و ماهم هرکاری دلمون میخواد داریم میکنیم. ولی واقعاً زیبا بود. منتها هرچی گشتم، تو وبلاگت ندیدمش. چون گفتهبودی ممکنه قبلاً خوندهباشم، گفتم شاید تو وبلاگ خودت بوده و نبود. منهم قبلاً نخوندهبودم (دروغ چرا؟). اتفاقاً دقیقاً کامنتیهم که بنده برای آخرین پستتون گذاشتم، درباره همین موضوع بود. یعنی این زمانه که عشقرو نجات میده و بهتره دستآویز هیچ چیز دیگههم نشه. چون اونوقت ممکنه زمانهم قهر کنه و اگرهم کاری از دستش بربیاد، انجام نده. دیگه میشه جریان نیسان پیکآپ و باقالی. ولی باید عاشق بود و عاشق موند. چرا همه فکر میکنن عشق باید فقط بین دوتا انسان باشه؟ یا اگر بین دوتا انسان بود، حتماً باید از جنسیتهای مختلف باشن؟ من برادری دارم که یازده سال ازمن کوچیکتره. بهحدی دوستش دارم که وقتی شمال هستم ویا اون برای دانشگاه میره سمنان، دستکم روزی دوبار بهش تلفن میکنم. هر وقتهم میرم خونه، حتماً چیزیکه میدونم خوشحالش میکنه، براش میخرم. روزی دهبارهم براش sms میفرستم. یا حیوونهایی که تو شمال پرورش میدم برام یه دنیا ارزش دارن. موقع بهدنیا اومدن تک تکشون، اشک شوق و عشق از چشمام جاری میشه. عاشق روزهای ابری و بارانی هستم. هروقت هوا از تراکم ابرها تاریک میشه و نمنم بارون میزنه، هرکی دم دستم باشه، بهش میگم: چیمیشد دوازده ماه سال همینجوری بود؟ اولین عشقم روهم هیچوقت از خاطر نمیبرم. همه اینها عشقه که درنهایت و اگر خودتو گم نکنی به عشق معبود ختم میشه. وقتی در زیبایی کسی یا چیزی مات و مبهوت موندی، باید سریع یادت بیاد، وه چه زیباست آنکه اینرا آفرید. بله. انسانیکه عاشق نیست، دیگه مرده. نهفقط انسان. همه جانداران همینطورند. من هر روز عشق بین حیواناترا شاهدم. آخه شما ندیدین چیزهاییکه من دیدم. وای عجب دنیاییه (همینجوریه دیگه؟) اما خوب. گاهی مشغله های زیاد زندگی امروزی، آدمها رو از واقعیتها دور میکنه. همه فکر می کنن باید سیاست داشت، عشق چیه؟ بهقول شاهکار بینش پژوه: سکه و پول و اسکناس، چاره کار آدماس ** خونت کجاست؟ ماشینت چیه؟ فهم و شعور، باد هواست. (ای خدا، چقدر من میفهمم. آخه چرا هیچکس نمیبینه من اینقدر باشعورم؟) چی؟ خودش یه کامنت شده؟ خوب مگه عیبی داره؟ مگه شما خودت کامنتتو اینجا نذاشتی؟ به ما که رسید، آسمون تپید؟ تازشم، صابخونه که نیست. تا بیاد، ما کاسه کوزمونو جمع کردیم. بر خلاف نظر برخی دوستان، بنده برای آدم ربایی و مخزنی و این حرفا، قدم به وبلاگستان نذاشتم. از اونجاییکه از روبرو شدن مستقیم با افراد، هراس دارم، گفتم شاید اینجا بتونم چندتا دوست پیدا کنم و باهاشون درد دلی بکنم و یا باهم بگیم و بخندیم و به هرحال اینجوری خوش باشیم. من فقط با آدمهایی که باهاشون رو در رو نیستم میتونم راحت ازین حرفا بزنم. وقتی رو در رو شدم، کار میکشه به مباحث عقیدتی و مذهبی و سیاسی. پس خواهش میکنم نه کسی از من دلگیر بشه و نه کسی فکرای دیگه بکنه و نه وغیره. نمیدونم. شایدم همین حرفها یه روزی پست بشه. شایدم بهزودی برگردم سر همون مسائل اعتقادی، سیاسی، مذهبی. چون با کامنتهاییکه اینجا درباره خودم و صاحبخونه و دیگران خوندم، احساس میکنم، دوستان در مورد من فکر دیگری دارن. آره. بزارین از آخرین پستم چند روزی بگذره (آخه بهش قول دادهبودم، خطاهای خودممرو بنویسم. چیکار میشهکرد. تو رفتی رفتنی، اما نه از دل، مگه میشه دل تورو یادش بره؟) بله. بزارین بگذره. سیستم رو عوض میکنم. تو این مملکت، صمیمیت معنای دیگری داره. فکر میکنن اگر بهیه دختر با لبخند گفتی سلام، افکار دیگهای تو سرته. اوه. من خیلی وقت پیش قول دادم تمومش کنم. ببخشید. رفتم.
از برخورد سنگ به شیشه پژواکی به گوش می رسد ...
از افتادن یه قطره توی حوض ، یه موج ایجاد میشه ...
حتی سکوت هم انعکاس خودش رو داره ...
Say your prayers little one.
Don"t forget my girl.
To include everyone
Tuck you in
Warm within, Keep you free from sin
Till the sandman he comes
Don" t forget baby Im Your HATE
ملت تا می تونید خوش باشید.... اربـاب عروسـکهای خیـمه شب بـازی .... ارادت گونی گونی
در دفتر عشق تو همه نام نویسند ... من کشته عشق توام و نام ندارم ... فدات
بارونی سلام مرسی که دست و رو نشسته به یاد من افتادی ۰۰ چشم هر چی تو بگی همونه ۰۰
سلام.زیبا بود. خوشحالم که اینجا اومدم.سبز باشی و بارانی.
سلام چرا حالا این همه عصبانی هستی ۰۰ منو نصیحت کردی منم خواستم بگم چشم انجام میدم از اونجائی که حوصله زیاد نوشتن رو نداشتم همین یه جمله رو نوشتم منظور بدی هم نداشتم چرا اینقدر عصبانی حرف زدی ۰۰ بارون بارون تو دیگه چرا دختر
mehraban salam.gheseha adami ra tarif mikonand sherha ehsasash ra va khandaniha boodanash ra.hozorat javid va sabz.
چرا اپدیت نمیکنی.... من اپدیت شدم ولی بیا پیشم
سلام دوست من..........امروز توی چندتا وبلاگی که خوندم فهمیدم مثل خودم که دیگه از همه چه خسته شدم زیاد هست............کاش هدفی در دوردست دود.........حتی رسیدن به یک اتوبوس.........من آپ هستم.اگه سر بزنی خوشحال می شم.........موفق باشی...
تو هم تَرک ۰۰منم تَرک ۰۰ اینم یه درد مشترک
سلام دوباره بابا این کامنت های بلاگ اسکای چقدر بده نمیشه شونصد تا کامنت گذاشت نیم ودنم چرا اجازه نمی ده من همه حرفامو اینجت می زنم پس .....اولین که بابت کامنت های قشنگت ممنونم بارونم ....... الهی فدات بشم عزیزم....بعد اینکه خوشحالم که بر گشتی شنیدم کسالت داشتی همه نگرانت بودن جالب این بود که همه سراغت رو ازمن می گرفتن؟؟؟منم که همیشه با موبایلت ....خاموشت مواجه میشدممممممم................؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟باورنم امروز تولدمه تو چت ساعت ۱۰ تو رو خدا بیا حتمااااااا.....در ضمن پنج شنبه هم تولدمه یه جای خوب دوست دارم تو هم بیایی اگه افتخار بدییییییییییی....فدای تو بشم منتظرتم و بای گلممم ...بازم بابت همه چیز ممنونممممممممم
نازی: پنجره را ببند و بیا تا بمیریم عزیزم
من: نازی بیا!
نازی: میخوای بگی تو عمقِ شب، یک سگ سیاه هست،
که فکر میکنه و راز رنگ گلها را میدونه؟
من: نه، میخوام برات قسم بخورم که اون پرندگان سفید
سرودای یه آدمند
نگاه کن!
نازی: یه سایه نشسته تو ساحل!
من: منتظر یه ابلاغه تا آدما را به یه سرود دستجمعی دعوت کنه
نازی: غول انتزاع ست! آره؟
من: نه دیگه! پیامبر سنگیِ آوازه! نیگاش کن
نازی: اینقدا عرضه داشت که یه درشکه دست و پاکنه!
من: درشکه شویه دایره میکشه
نازی: این معجزهشه؟
من: او کاشف هندسه است
نازی: آره نوهاش میگه از مربع به تنگ اومده،
حالا میخواد چیکار کنه حیوونی؟
من: بی شک به یه مستطیل فکر میکنه
نازی: زنش میگفت ذله شدیم از دست درختا
راه میرن و شاخ و برگشونو میخوان!
من: خوب حق دارند، البته اون هم به اونا حق داره!
نازی: خوب بخره، وا! مگه تابوت قیمتش چنده؟
من: بوشو چیکار کنه پیرمرد؟
باید که بوی تازة چوب بده یا نه؟
نازی: دیوونه است؟
من: شده، میگن تو جشن تولدش دیوونه شده
نازی: نازی!!
من: شب، همه میهمانان بزغالهها را خوردند
و رو به افقهای دور دست آروغ کشیدند
و او هر چه فوت کرد شمع تولدش خاموش نشد که نشد
حتی با لگد هم کوباند رُوشْ، ولی افاقه نکرد!
نازی: وای چه حوصلهای دارند مردم!
من: کپرش سوخت و مهمانانش پا پتی پا به فرار گذاشتند
نازی: خوشا به حالش که ستارهها را داره
من: رفته دادگاه و شکایت کرده که همه ستارهها را دزدیدند!
نازی: اینو تو یکی از مجلات سکسی خوندم،
عاشقه؟
من: عاشق یه پیرزنه که عقیده داره دو دو تا پنشتا میشه
نازی: واه!
من سه تا شو شنیدم،! فامیلشه؟
من: نه!
یه سنگه که لم داده و ظاهراً گریه میکنه
نازی: ایشاالله پا به پای هم پیر بشن، خورد و خوراک چیکار میکنن؟
من: سرما میخورن!
مادرش کتابا را میریزه تویه پاتیل بزرگ و شام راه میاندازه
نازی: مادرش سایة یک درخته؟
من: نه، یه آدمه که همیشه میگه تو هم برو تو هم برو!
نازی: تیلیت میکنند کتابارا؟
من: نه، هورت میکشن، سوپه دیگه!
نازی: چه گردنی داره!
حالا حریف جوابشو نمیده؟
من: حریف تو تقاطعِ چار جهت اصلیه و داره یه نقشه میکشه
نازی: برو بهش بگو که علاّف نشه برو بِشْ بگو!
من: گمونم کارِ زمین تموم باشه
از قرار معلوم چار قابیلِ خیره سر، چار هابیلِ بینوا را کُشتند
و کول کردند و هر یکی از چهار جهت اصلی مقتولشو برده
نازی: اینجاش دیگه داستانه نه؟
من: نه!
شهود عینی، ضمن پرواز بر فراز فجایع، وقایع را دیدند
نازی: ها!!
داستان اون چار خط سرخ از لاله که درچار جهت اصلی
روئیدن! ادامهش نده!
من: شنیدی؟
نازی: آره، صدای باده! داره ما را ادامه میده! پنجره را ببند
و از سگهایی برام بگو که سیاهند
و در عمق شبها فکر میکنند و راز رنگ گلها را میدانند
من: آه نرگس طلائیم، بغلم کن که آسمون دیوونه است
نازی: آه نرگس طلائیم بغلم کن که زمین هم
من:
و این چنین شد که،
پنجره رابستیم و در آن شب تابستانی
من و نازی با هم مردیم
و باد حتی
آه نرگس طلایی ما را
با خود به هیچ کجا نبرد.
«برگرفته از کتاب من و
نازی سروده مرحوم حسین پناهی »
حسین پناهی، بازیگر، نویسنده و شاعر درگذشت