انتهای غبار...


برای دوستانم..............................آخرخوب قصه ها


سلام...سلام...سلام

مدتیه نیستم؟آره نبودم.

بی نظمم؟آره بی نظمم.

سر به هوام؟اینم هستم.

گاهی وقتا معلوم نیست چی میشه که میرم و پیدام نمیشه؟و باز دوباره پررو پررو بر می
گردم؟این یکی که محشره.

تا می تونیدگلایه کنید.حق دارید والله.میدونم که یاور دلتنگیتون برای باران خیلی خیلی خیلی

 استاد شده....همتونم که حساسسسسسسسس.........

منم که ماه و دوست داشتنی.

از اینکه دارم می نویسم خیلی خیلی خیلی خوشحالم.هیس...گوش کنید...این صدای

قلبمه...تالاپ ـــ؟ــــ تولوپ ــــ؟ـــ تالاپ ـــ؟ـــ تولوپ.........آخی چه با حال می زنه.فقط یک کوچولو ناکوکه.

مهم نیست تا کی میتونم بنویسم؟ مهم  اینه که الان؛همین الان دارم می نویسم.

از امروز وبلاگم چند قسمتی میشه

۱.برای دل
۲.برای دوستام
۳.همینجوری
۴.کجا رفتم؟چی گفتم؟چی شنیدم؟
۵.یکی از قصه هام

راجع به هیچکدومش هیچی نمیگم.هرکدوم از این قسمتا قشنگی خودشو داره.می تونید همشو بخونید.میتونید بعضیاشو بخونید.میتونید هیچیشو نخونید.(من که دوست دارم همشو بخونید)
ضمنا اگه میبینید هول هولکی نوشتم دلیلش اینه که ما داریم جابجا میشیم و اسباب کشی داریم و عجله عجله نوشتم.ضمنا قسمت یک قصه را هم ندارم چون بخاطر اسباب کشی هیچی سرجاش نیست و نمیتونم قصه هامو پیدا کنم.بجاش براتون یک شعر قصه مانند از شاملو نوشتم که  قشنگه..عاشقا حتما بخونندش.


برای دلم....................................رنگ قشنگ نگاه

در خود به جست و جویی پیگیر همت نهاده ام

در خود به کاوشم

در خود ستمگرانه

                     من چاه میکنم
                      
                     من نقب میزنم
                
                     من حفر می کنم

توی تاکسی بی حوصله نشسته بودم اون ته.شیشه را تا ته کشیده بودم پایین و نگاه نکردم کی کنارم نشست و کی چی می گفت.غرق بودم در خود.
ترافیک سنگین و گرمای نفس گیر سهروردی گذشت و رسیدیم  به سیدخندان.
کرایه دادم و منتظر شدم.بغل دستیم آروم آروم کیفشو باز کرد .هنوزم نگاهش نمی کردم.هزار تومان به راننده داد و نشسته بود تا بقیه پولشو بگیره.خسته و کلافه بودم.بی حوصله و لوس گفتم:آقا زود باشین.حتما خیلی هم اخمو بودم.
مرد با اعتراض گفت:دختر جون به من نگاه کن... من یک پیرمردم...
فقط اون لحظه نگاهش کردم .چقدر دیر.
توی نگاهش رنجش و دلخوری پدر و مادرم و همه اونایی که در خلوت خودم فراموش کرده بودم نگاهشون کنم را دیدم.

دلم گفت ...........آه ای حلزون

                         از کوهستان فوجی بالا برو
                                                              ولی آرام آرام....


همینجوری....................................نقطه عطف جمله ها

             NEVER  LOOK  INTO  MY  EYES;IF  YOU  ARE  TELING  ME  A  LIE  

            NEVER  SAY  HELLO;IF  YOU  THINK  YOU  WILL  SAY  GOODBYE

          NEVE  HOLD  MY  HAND; IF  YOU  MEAN  TO   BREAK  MY  HEART

                    NEVER  SAY  I  LOVE  YOU;IF  YOU  DON'T  REALLY  CARE


کجا رفتم؟چی گفتم؟چی شنیدم؟......................شوق لطیف بچه ها

دم غروب بود که زنگ زدی.
یک ساعت با هم حرف زدیم.
بعد از هر جملت گفتی:تو خوب خوبی؟روبراه؟
گفتی خانه نو مبارک.کاش من بودم کمک می کردم توی اسباب کشی.
گفتی خیلی وقته صدای خندتو نشنیدم.برات خندیدم عین همیشه بلند و بی غم و سرخوش.
گفتی چی میخوای برات بفرستم؟
گفتم هیچی وقتی آمدی با هم میریم بیرون.من انتخاب میکنم تو بخر.
گفتی میدونی چه لذتی داره وقتی میرم خرید  و با چه لذتی برات هرچی دوست دارم انتخاب میکنم و چه لذتی داره پست کردنش؟

گفتم پس تو نمیدونی چه لذتی داره وقتی اون بسته می رسه.میشینم سرش و ذوق میکنم.نمیدونم عکسارو نگاه کنم یا مجله هارو؟لباسا و جورابای رنگ و وارنگو نگاه میکنم.(خدایا تو  فکر میکنی من هنوز همون دختر کوچولویی که بودمم؟؟)

یک شلوار برمودای گل و گشاد و بزرگ خاکی رنگ جدا میکنم با یک بلوز فسقلی آستین کوتاه...توی آینه به خودم و سرو وضعم می خندم.
یک عالمه شکلات و کاکائو و آدامس همه رو با هم میگذارم تو دهنم و می گردم دنبال اون نامه ای که یکجای اون بسته برام قایم کردی...خط بدتو میبینم و می خندم و می بوسمش.

با همون دهن پر و  همون بلوز و شلوار همونجا دراز میکشم کنار بسته ات.نامتو میگذارم روی صورتم و میدونم هزار بار نوشتی دوستت دارم خواهر کوچیکه.
منم خیلی دوستت دارم داداش مهربونم.منتظرتم.


یکی از قصه هام................................دخترای ننه دریا(احمد شاملو)

یکی بود یکی نبود؛جز خدا هیچی نبود؛زیر این طاق کبود؛نه ستاره نه سرود
 عمو صحرا تپلی با دوتا لپ گلی؛دوتا دستاش کوچولو؛ریش و روحش دوقلو
چپقش خالی و سرد؛دلکش دریای درد؛درباغو بسته بود؛دم باغ نشسته بود

«عمو صحرا پسرات کو؟»«لب دریان پسرام؛دخترای ننه دریا رو خاطر خوان پسرام»
طفلیا خسته و مرده میان از مزرعشون؛تنشون خسته کار؛دلشون مرده زار
دساشون پینه ترک؛لباساشون نمدک؛پاهاشون لخت و پتی؛کج کلاشون نمدی
میشکنن با دل تنگ؛لب دریا سر سنگ؛طفلیا شب تا سحر گریه کنون
خوابو از چشم به در دوختشون پس میزنن توی دریای نمور؛می ریزن اشکای شور

می خونن ...آخ که چه دل سوز و چه دل دوز می خونن
«دخترای ننه دریا کومه مون سرد و سیاس؛چشم امید هممون اول به خدا بعد به شماس»
کوره ها سرد شدن؛سبزه ها زرد شدن؛خنده ها درد شدن
از سر تپه شبا شیهه اسبا نمیادکرم شب تاب نمیادبرکت از کومه ها رفت؛رستم از شانومه رفت
تو هوا وقتی که برق می جه و بارون میزنه؛کمون رنگ رنگش دیگه بیرون نمیاد
رو زمین وقتی که دیو دنیا رو پرخون می کنه؛سوار رخش قشنگش دیگه میدون نمیاد
شبا شب نیست دیگه یخدون غمه؛دیگه شب مرواری دوزون نمیشه
آسمون مث قدیم شبها چراغون نمیشه
غصه کوچیک سردی مث اشک جای هر ستاره سوسو میزنه!!!
سر هر شاخه خشک از سحر تا دل شب جغده که هو هو میزنه!!!
دلا از غصه سیاس؛آخه پس خونه خورشید کجاس؟؟
قفله؟وازش می کنیم.
قهره؟نازش می کنیم.
می کشیم منتشو  ...می خریم همتشو
مگه زوره؟به خدا هیچکی به تاریکی شب تن نمیده
موش کورم که میگن دشمن نوره به تیغ تاریکی گردن نمیده

آی دخترای ننه دریا رو زمین عشق نموندخیلی وقت پیش بارو بندیلشو بست خونه تکوند
دیگه دل مثل قدیم عاشق و شیدا نمیشه؛تو کتابم دیگه اون چیزا پیدا نمیشه
دنیا زندون شده؛نه عشق نه امید نه شور
برهوتی شده دنیا که تا چش کار میکنه مردس و گور
نه امیدی ــ چه امیدی؟؟به خدا حیف امید!
نه چراغی ــ چه چراغی؟؟چیز خوبی میشه دید؟
نه سلامی ــ چه سلامی؟؟همه خون تشنه هم
نه نشاطی ــ چه نشاطی؟؟مگه راهش میده غم؟

داش آکل مرد لوطی ته خندق تو قوطی
توی باغ بی بی جون  جم جمک برگ خزون
دیگه ده مث قدیم نیس که از آب در می گرفت ـباغاش انگار از شکوفه گر می گرفت
آب به چشمه؛حالا رعیت سرآب خون میکنه ـواسه چار چیکه آب چل تارو بیجون میکنه
نعشا می گندن و می پوسن و شالی می سوزه
پای دار قاتل بیچاره همون جور تو هوا چش میدوزه...چی می جوره تو هوا؟رفته تو فکر خدا؟
ــ نه برادرــ تو نخ ابره که بارون بزنه؛شالی از خشکی درآد و نشاها دون بزنه
آخ اگه بارون بزنه......آخ اگه بارون بزنه

دخترای ننه دریا دلامون سرد و سیاس؛ازتون پوست پیازی نمی خوایم!
خودتون بسمونین بقچه جاهازی نمیخوایم؛چادر یزدی و پاچین نداریم!
زیر پامون حصیره قالیچه و قالی نداریم
بذارین برکت جادوی شما ده ویرونه روآباد کنه ؛شبنم بوی شما جیگر تشنمونو شاد کنه
شادی از بوی شما مست  شه همین جا بمونه؛غم بره گریه کنون... خونه غم جا بمونه
پسرای عمو صحرا لب دریای کبود زیر ابرو مه و دود؛شبو از راز سیا پر میکنن
توی دریای نمور می ریزن اشکای شور؛کاسه دریاروپردود می کنن
دخترای ننه دریا ته دریا می شکنن مست و خراب
نیمه عریون تنشون؛خزه ها پیرهنشون؛تنشون هرم سراب
خندشون قل قل آب ؛لبشون تنگ نمک؛وصلشون خنده اشک؛دلشون دریای خون
پای دیوار خزه می خونن ضجه کنون:

«پسرای عمو صحرا لبتون کاسه نبات؛ صدتا هجرون واسه یک وصل شما خمس و زکات»
دریا از اشک شما شور شد و رفت؛بختمون از دم  در دور شد و رفت؛راز عشقو سر صحرا نریزین
اشکتون شور شده تو دریا نریزین؛اگه آب شور بشه دریا به زمین دس نمیده
ننه دریام دیگه مارو به شما پس نمیده؛دیگه اونوقت تا قیامت دل ما گنج غمه
اگه تا عمرداریم گریه کنیم بازم کمه؛عشقتون دق میشه تا حشر میشه همدممون
مگه دیوار خزه موش نداره؟مگه موش گوش نداره؟موش دیوار ننه دریارو خبر دار میکنه
اسبای ابر سیا تو هوا شیهه کشون؛بشکه خالی رعد روی بوم آسمون
آسمون غرومب غرومب؛طبل آتیش دو دو دومب
نعره موج بلا میره تا عرش خدا؛صخره ها از خوشی فریاد میزنن

دخترا از دل آب داد میزنن:پسرای عمو صحرا دل ما پیش شماس
نکنه فکر کنین حقه زیر سر ماس؛ننه دریای حسود کرده این آتیش و دود

پسرا حیف که جز نعره و دل ریسه باد؛هیچ صدای دیگه ای به گوشاشون در نمیاد
غمشون سنگ صبور؛کج کلاشون نمدک؛نگاشون خسته و دور؛دلشون غصه ترک
تو سیاهی سوت و کور؛گوش میدن به موج سرد
می ریزن اشکای شور توی دریای نمور
جم جمک برق بلا؛طبل آتیش تو هوا؛خیز خیزک موج عبوس تا دم عرش خدا
نه ستاره نه سرود؛لب دریای حسود
زیر این تاق کبود؛جز خدا هیچی نبود!جز خدا هیچی نبود!
نظرات 21 + ارسال نظر
کتایون چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 10:06 ب.ظ

سلام عزیز دلم ..............من اول اومدم :ی

سروش چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 10:42 ب.ظ http://sardar39.persianblog.com

سلام منم بعد اولی اومدم ؛وایییییییییییییییییی خدا معرکه بود این نوشته هاتون .اخیششششششششششششش این دفعه واقعا حال کردم .بارونی زنده بمونی تا صدتا سال ومنم به همچنین .خدا حافظ

شهروز پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:54 ق.ظ http://khak-arreh.persianblog.com

سلااااااااااااااام................اخیش بلاخره تنبل خانوم مادست به کار شد...اونقدرازهولم تند تند خوندم...خودمم نمیدونستم دنبال چی میگردم...اماهرچی بودپیداش کردم...نمیدونم تواون قسمتی که برای برادرت نوشته بودی...مثل بچه ها بغض کردم...شاید به خاطر این بودکه من تمام عمرم دورازکسایی بودم که دوستشون داشتم...چه اونهایی که میتونستم به راحتی در کنارشون باشم...چه اونهایی که رسیدن بهشون...مثل تو مشت گرفتن باد بود...توی تغدیر من...رسیدن و باهم بودن معنا نداره...واین همون دردیه که ازدرون ریشه ی من رو سوزونده...واز من یه جونوره تویه پیله ساخته که هیچ وقت...دگرگون نمیشه...هیچ وقت پروانه نمیشه... به هرحال ازاین که برگشتی...خیلی خوشحالم...امیدوارم این شورو شوق برات همیشگی باشه...حتی اگه فقط یه تظاهر باشه...!!!! من یک نفر رو میشناسم...که به اندازه ی همه ی دنیا دوستت داره...گفت اسمش رو نگم...فقط میدونم کسی هست..که مثل هیچکس نیست...!! موفق باشی..

رضا موتوری پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:38 ق.ظ http://golnush.persianblog.com

سلام..خوش اومدب؟ ولی میشه بفر مایید با کی مسابقه گذاشتی؟

کمند پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:26 ب.ظ http://mahbanow.persianblog.com

سلام بارون نازنینم ۰وااااااااااو چه کردی دختر غوغا نوشتی از داش اکل گرفته تا نامه های داداش و شعر و دعاهات واسه کمندی ۰۰ به خدا مدیون همه دعاهای شماهام ۰۰ بارون نبینم واسم اشک بریزی گلکم ۰۰ بارونی ترو خدا اوصاف اونی که تو خواب دیدی رو بگو شاید بگردم پیداش کنم ۰۰ بابا ما مُردیم یکی پیدا شه واسمون گریه کنه هااااااااا ۰۰ میگم خوشکل بود یا زشت ۰۰ ببین یه چیزی ندائی میدادی بیاد خواستگاریم دیگه ۰۰ ای حلزون بد اخلاق دل پیرمرد بیچاره رو شکستی ۰۰ ببین دو لُپی آدامس و شکلات نخور یه ریزه هم واسم نیگه داره ۰۰ بارونی حرفات توی کامنت ها به دلم نشست ۰۰بگذریم از شوخیها ولی دلم ترو خیلی دوست داره ۰۰ من میدونم تو بهترینی ۰۰ میدونم خانم ترینی ۰۰ نوشته بودی سهروردی و پل سید خندون ۰۰ وای چقدر خاطره رو برام زنده کردی ۰۰ اون قسمت شهر رو اصلا دوست نداشتم نمیدونم چرا ۰۰ ولی الان واسه همون قسمت هم دلکم لک زده ۰۰ بارونی من اصلا فراموشت نمیکنم ۰ دوست دارم خانمی خوبم ۰۰

کمند پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:46 ب.ظ http://mahbanow.persianblog.com

سلام خانمی ۰۰ بابا منظور گرفته شد ۰۰ الان میرم دو کیلو شیرینی خشک و چند تا گل مریم و نرگس میخرم میرم زیارت دوستان بارانی ۰۰ بهش بگو دیگه نباره ۰۰ گناه داره غرق میشه هاااااااااااااااااااااااا۰۰

دانیل فرارز پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:02 ب.ظ

علیک سلام
۱- متاسفانه یه عده جوون جاهل رعایت پیشکسوت ها رو نمی کنن. کلا جامعه ریخته به هم مخصوصا اگه کلی به قضیه نگاه کنیم... به عنوان یه صاحب نظر می گم همه دخترها رو بکشیم . نههههههههه غلااااااااااااااااااااااااااااام؟

۲- طاق کبوده ...خنگ!!... نه تاق کبود

۳- ممکنه یه مقدار توضیح درباره شوار برمودایی ارائه بدبد؟از همون شلوار کوتاه هاست که با مانتوی تنگ باید پوشید؟

۴- میشه در مورد اون حلزونه یه کمی توضیح بدید. چرا می خواد از کوه فوجی بره بالا؟(اونم آروم آروم)

حلزون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ح ل ز و ن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حل + زون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۵- خدانگهدار

کتایون پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:09 ب.ظ

سلام عزیز دلم ...دیروز میخواستم بقیه مطلب رو بنویسم نمیدونم چرا بیشتر از یه بار اجازه نداد ....حالا با تاخیر مینویسم ...خیلی لذت بردم از نوشتت ..معرکه بود ..میدونی وقتی داشتم میخوندم چیو تو ذهن پر اشوب من مثل صاعقه روشن کردی ..اینو بخون ....احساس کردم مگه نه این که ما ها هممون تو این زندگی شانسی پرتاب شدیم ...مگه نه اینکه طی هزاران قرن که از خلقت ماها میگذره قسمت ما درست همین سالها و همین لحظات بوده که بیفتیم تو دامن دنیا ..بنظرت این فوق العاده نیست ..؟ ...بنظرت این شانس قشنگ حیف نیست از دست بره ....؟ ..بنظرت حیف نیست بشینیم غصه همه چیزایی رو بخوریم که حتما و حتما گذراست ! ..بنظرت اگه این زندگی یه فرصت خیلی کوچولو تو این زمان بلند مدته ..منو تو نباید تا میتونیم و تا اونجا که قدرت داریم خودمونو بندازیم تو دامن زندگی و واقعا با اعماق دلمون زندگی کنیم ....نگاه کن ! ..تو با این نوشته های قشنگت مخصوصا اون تیکه اول منو یاد زندگی انداختی ...یاد اینکه با سهراب هم اواز بشم ..زندگی رسم خوشایندی ست ..یا این تیکش بخون ..زندگی شستن یک بشقاب است ....خب یه مسئله دیگه هم میخوام بگم نمیدونم کامنت بعدی این اجازه رو میده یا نه پس تستش میکنم :ی

مریم جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:03 ق.ظ http://malekeyeatash.persianblog.com

وای سلام باران من
چقدر خوشحالم برگشتی ... بابا دخمل تو که اینقده بی معرفت نبودی که . تازشم الان وبلاگت که چند قسمتی شد خیلی با حال تر شده . وای منم از این داداشا می خوامممممممممممممممممممممممم.هههههههههههههه.
اما شوخی کردم یه دونه داداش لوس دارم که هم خودش می دونه ... هم خودت ... ولی به من چه منم از او شکلات و آدمسا می خوام تهنا تهنا نخوووووووووووووووللللللللللللل.
باران عزیزم باور کن خیلی خوشحالم حالت خوبه و دوباره برگشتی ... منتظر م دوباره تو چت ببینمت . خیلی از بچه ها احوالت رو می گرفتن ... باور کن همه دلشون برات تنگیدهههههههههههههه. به امید دیداررررررررررررررررر.
بوسسسسسسسسسسسسسسسسسس...

فرشاد جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:06 ب.ظ http://hmfarshad.persianblog.com

ممنون باران. هیچوقت این محبتت رو فراموش نمی‌کنم. تو دوستی‌را به واقعیت نشان دادی. بازهم ممنون. دسته‌گل نرگس هم رسید. دست شماهم درد نکنه.

الماس شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:28 ق.ظ http://diamound.blogsky.com

سلام امیدوارم موفق باشی مننون که سر زدی بابای

پسرک تنها شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:22 ق.ظ http://bye4ever.persianblog.com

سلام ... نوشته ها ت جالب بود .. اما خیلی طولانی شده ها ؟؟ به نظرت اینجوری نیست؟؟
راستی دوست داشتی بیا پیش ما

علی -۱۳۸۲+۱ شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:05 ق.ظ http://a_rez80@yahoo.com

سلام باران - امیدوارم که حالت خوب باشه هیچ می دونی که نیستی دلمون برات تنگیده هیچ می دونی که ..... بگذریم نیومدم سرزنشت کنم ولی این درست نیست یه دفعه از پیشمون می ری و میایم می بینیم که وبلاگشو مثل سریالهای تلویزیونی قسمتیش کرده و ........... بازم نمی تونم بقیه جملمو بنویسم آخه نمی دونستم چطور تمومش کنم بهر حال خوشحالم وبلاگتو آپ کردی امیدوارم که توروزی ببینمت بیا منتظرتیم . بای

فرا شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:37 ب.ظ http://gastby.persianblog.com

سلام خوش اومدی

بازیگوش شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:50 ب.ظ

سلاممم
خونه جدید مبارک باشه شیرینی فراموش نشه ها هههههههههههه.... بلاخره دودستی شدی یا هنوزم با یه دستت میتایپی... هر چند دستی که باشی قوقا کردی جدی که جالب بود... ببین منم از اون تنقلاتی که دولپی خوردی میخوام... انتخابت از شاملوی بزرگ هم خیلی جالب بود... امیدوارم همیشه هرجا... تو خونه جدید ... تو خونه بخت... ویا هرجای دیگه... شاد باشی و خوشبخت زندگی کنی ....... دوستتون بازیگوش

[ بدون نام ] یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:53 ق.ظ

م یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:53 ق.ظ

سلمان یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:29 ق.ظ

سلام
برای دوستانم : تالاپ تلوپ
برای دلم : حلزون مجبوره به یواش رفتن ، این براش یه نکته مثبت نیست اگه کانگورو بود و یواش رفت یا این که اگه همون حلزون تند رفت میشه یه ویژگی متفاوت .
همینجوری : کاش همینا رو فارسی می گفتی
چی گفتم چی شنفتم : وقتی اونی که باید توی زندگیت باشه نیست ، برادرت رو دوست داری . شاید روزی ........
قصه : شرمنده نخوندم
شاد باشی و بازگشتت رو تبریک میگم .. والسلام

ندارد یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:51 ب.ظ

بر حاشیه برگ شقایق بنویسید
گل طاقت بین در و دیوار ندارد

نانسی دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:33 ق.ظ http://nancy1,persianblog.com

ای خدا سلام بارونممممممممممم ابجی خدا رو شکر سلامتییییییی.....به خدا نگرانت بودم بگم شاید بگی نانسی الکی میگهههههههههه.........

امیر سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:04 ب.ظ http://rockboys.blogsky.com

سلام آبجیه گلم
ببخشید دیر واست کامنت گذاشتم
خیلی دوست دارم
نوشته هات بهم آرامش می ده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد