دخترک برای آموختن بیشتر زد زنی به نام ویکا رفت...
ویکا به دخترک نگریست؛او به راستی عطیه ای داشت.اما می خواست بداند این دختر چگونه این اندازه توجه جادوگر را جلب کرده است؟عطیه به تنهایی کافی نبود.
...
...
...
دخترک پرسید:بخش دیگر چیست؟این نخستین باری بود که آن زن را به مبارزه می طلبید.
ویکا لحظه ای خاموش ماند.سوءظنی از اعماق ذهنش گذشت..چرا جادوگر چیزی درباره بخش دیگر به دختر نیاموخته است؟؟
بریدا دوباره پرسید:بخش دیگر چیست؟؟
ویکا پاسخ داد:روح ما نیز درست مانند بلورها و ستاره ها؛درست مانند سلول ها و گیاهان تقسیم میشوند.روح ما به دوروح دیگر تقسیم می شود؛این دو روح تازه به دوروح دیگر تبدیل می شوند و بدین ترتیب در طول چند نسل بر بخش بزرگی از کره زمین پخش می شویم.
دختر پرسید:وتنها یکی از این بخشها از هویت خویش آگاه است؟؟
ویکا بی توجه گفت:در حقیقت اگر روح جهان تقسیم شود ؛هرچند گسترش می یابد اما ضعیف تر می شود.برای همین همان گونه که تقسیم می شویم؛دوباره نیز با یکدیگر ملاقات می کنیم و
این ملاقات دوباره عشق نام دارد.در هر زندگی مسئولیت اسرارآمیز دیدار دوباره دست کم یکی از این بخش های دیگر را بر عهده داریم.عشق اعظم که آن ها رااز هم جدا ساخته است با عشقی راضی میشود که این دونیمه را دوباره با هم یگانه میسازد.
ــ و من چگونه می توانم بدانم چه کسی بخش دیگر من است؟؟
این پرسش رایکی از مهم ترین پرسش های سراسر زندگیش میدانست.
ویکا خندید. او نیز بارها با همین اضطرابی که این دختر جوان داشت همین سوال را از خود پرسیده بود.
ویکا پاسخ داد:
شهامت خطر داشتن؛به خطر شکست تن دادن؛خطر ناامیدی و سرخوردگی را پذیرفتن..اما هرگز دست از جستجو به دنبال عشق نکشیدن.کسی که از این جستجو باز نایستد پیروز خواهد شد.
دختر سوال دیگری داشت:ممکن است در هر زندگی با بیشتر از یک بخش از وجودمان ملاقات کنیم؟
ویکا به تلخی اندیشید:((بله و هنگامی که چنین بشود قلب تکه تکه می شود و نتیجه آن درد و رنج خواهد بود.بله می توانیم با سه یا چهار بخش دیگر خود ملاقات کنیم چون بسیاریم.))
دخترک سوالهای خاص می پرسید و او می بایست از پاسخ دادن می گریخت.
بنابر این پاسخ داد:ما مسئول سراسر زمین هستیم.چرا که نمی دانیم بخش های دیگر ما که از آغاز زمان وجود مارا تشکیل میداده اند اینک کجا هستند..اگرآنها خوب باشند ما نیز خوشبخت خواهیم بود.اگر بد باشند؛هرچند ناهشیاراز بخشی از این درد؛رنج خواهیم برد.
اما فراتر از همه مسئولیم که در زندگی دست کم یکبار با بخش دیگر خود که در راه ما تجلی خواهد کرد یگانه شویم.حتی اگر فقط برای چند لحظه باشد..
چون این لحظات عشقی چنان عظیم به همراه خواهد داشت که بقیه روزگار مارا توجیه می کند.
نیز می توانیم بگذاریم که بخش دیگر مابه راه خود ادامه دهد بی آنکه این حقیقت را بپذیرد یا حتی درکش کند.در این صورت برای ملاقات دوباره با او به یک تولد دیگر نیازمند خواهیم بود و به خاطر خودخواهیمان به بدترین عذاب محکوم خواهیم شد..عذابی که خود برای خود خلق کرده ایم:
تنهایی.
اینجاواسه اول شدن مدال طلا هم میدن؟؟
نمیدانی..تمام قهرمانانم مرده اند...
وفکرمیکنم..ترجیح میدهم بمیرم تاپژمرده شوم..
این روزها ستاره هادورازدسترس مینمایند...
این روزهانربانی درخیابان نیست...
این روزهاحتی معصومیت هم سوارقطارشبانه شده...
***************
واین روزهانیمه های دیگرما...درانسوی دیوار...به نابودیه جفت خویش می اندیشند...
خیلی بی وفائی
خوش زی ...
.توما به دیوار کثیف خانه نگاه میکرد و نمیدانست که این حال احساس عصبی زود گذر است یل عشق ...ودر این شرایط که یک مرد واقعی می داند چگونه تصمیم بگیرد توما از شک و دودلی خود شرمسار بود ..این تردید زیباترین لحظه عمرش را از هر معنایی تهی میساخت ...توما خود را سخت سرزنش می کرد ..اما سر انجام دریافت که شکو تردید امری کاملا طبیعی است ..ادمی هرگز از انچه باید بخواهد اگاهی ندارد ..زیرا زندگی یک بار بیش نیست و نمی توان ان را با زندگی های گذشته مقایسه کرد و یا در اینده تصحیح کرد ...ـــــــبا ترزا بودن بهتر بود یا تنها ماندن ......هیچ وسیله ایی برای تشخیص تصمیم درست وجود ندارووزیرا هیچ مقایسه ایی امکان پذیر نیست . در زندگی با همه چیز برای نخستین بار بر خورد می کنیم ..مانند هنرپیشه ایی بدون تمرین وارد صحنه شود .اما اگر اولین تمرین زندگی خود زندگی باشد پس برای زندگی چه ارزشی می توان قائل شد ؟...اینست که زندگی همیشه به یک طرح شباهت دارد...اما حتا طرح هم کلمه نادرستی است زیرا طرح همیشه زمینه سازی برای اماده کردن یک تصویر است ..اما طرحی که زندگی ماست طرح هیچ چیز نیست ...طرحی بدون تصویر است .....سلام عزیز دل .........
سلام کتایون دوست خوبم.
بار هستی وقتی خودم خوندمش به این زیبایی که تو برام نوشتی نبود....
چقدر دلم برات تنگ شده...
سلا م بارونی خوبی عزیز دل انگیز!!شهروز بابا بمیر بابا میای اینجا نظر بدی که چی بشه بچه جون هان!!! برو بمیر بابا کوچولوی دوست داشتنی به خاک سپردمت.بای