وقتی دلتنگی نمیخوای دلتنگیاتو بریزی تو دل دوستات ولی بازمیاین و میگین چرا نمی نویسی؟اینم نوشتن...
ساعت ۱۲ شبه..جمعه...توی خونه همه خوابن..همه یعنی دونفر...تلویزیون روشنه..فیلم داره...نمی دونم چه فیلمی..حوصله هم ندارم بدونم.
چه دل نازک شدم...چه زود رنج ــ
من که اینجوری نبودم...
چمه آخه؟
وسطای اون هفته بود که وقتی تاکسی رسید به پارک وی پیاده شدم...بازم راه رفتن توی اون پیادروی همراه...
می رم و میرم و
هر چی بیشتر میرم کمتر میرسم.
این روزا همش توی لابیرنت پیچ در پیچ روح خودم تنهایی می چرخم و از کشف پتانسیل های جدیدش وحشت میکنم..دل تنگ میشم...
راه میرم و راه میرم و باز فکر میکنم چرا اینقدر زودرنج؟؟
آخراین راه کو پس؟؟چقدر راهه؟؟توی این راه خیلیا میان و میرن..شاید چند کلمه باهات حرف بزنن اما حتما میرن.
هیچکس تا آخر راه نیست هیچکس.آخه هیچکس مثل تو دیونه نیست که اینهمه راهو پیاده بره.
خیلی دلت میخواد یکی مثل تو دیونه باشه..اما نیست.نمی دونی کی میرسی؟میدونی ممکنه شب بشه..اما بازم میری..یه هیچی فکر نمیکنی..
الکی میری...همونطوری که الکی اومدی..همه چی الکیه..هیچی الکی نیس..همه چی الکیه...هیچی الکی نیست..هی اینو تکرار میکنی و
میخوای بدونی آخرش همه چی الکیه یا هیچی الکی نیست؟؟
از خودت میپرسی آخه تو چته؟؟خودتم نمیدونی...گیجی؟..گنگی.؟.خسته ای ؟عاشقی؟تنهایی؟؟آره
خودشه تنهایی.خیلی تنها...
از دوستات دلخوری؟؟آخ یادت نره حضورتو اعلام کنی..لحظه به لحظه...قدر نشناسم؟؟آره هستم.شاید باشم.شایدم نباشم.
مگه حضورمو نمیخواید؟؟اینم حضور
...ببین..من زنده ام نفس میکشم..ببین دارم می نویسم...
صبح میرم عصر میام..کلاسامو میرم.آدم خوبیم دیگه.
بحث نمیکنم.دیگه از هیچی تعجب نمیکنم.دیگه به هیچی نمی خندم.با کسی کل کل نمیکنم.همونی که تو گفتی شدم.ببین اینم حضور.اینم نفس.
گفتی خوب بودن هزینه داره..سختی داره.اینم سختی.دیگه بچه نمیشم ادا در نمیارم.از روی خط عابر رد میشم
میدونی که من همیشه پیاده ام همیشه تا آخر عمرم.
به آدما لبخند میزنم.به به خوبید شما؟چه لبخند قشنگی.چقدر همه مهربونن.همه چی قشنگه جز من که هیچیو نمی فهمم.جز من که باید از همه جلو بزنم.ببین سرعتم چطوره؟؟
از همتون دلخورم.همتون؟؟؟؟؟نمیدونم حتی حوصله فکرشم ندارم.
اینم تلویزیون..خاموشش کردم.
آره دلخورم.
نترسید من زنده ام.
غصه نخوریا...نه نمی خورم.غصه نمیخورم.قول میدم.
گریه نکن دوست ندارم گریه کنی.
بیا اینم اشکام ببین چارش یک دسته که میکشم رو صورتم.
این کوله پشتی چقدر سنگینه.
عین زندگی خستت کرده....دلت میخوادبندازیش توی همین آبی که داره توی جوی کنار پیاده رو تند تند میره.نگاش کن.اونم عین زندگیه سنگریزه های کوچولو را توی خودش گم میکنه...
آدم چقدر باید دیونه باشه تا کوله پشتیشو بندازه تو آب؟؟
مثلا چی میشه اگه اینکارو بکنی؟؟
تمام فاصله یک دیونه تا یک عاقل همینه؟؟
چقدر دلم میخواد اینکارو بکنم...چقدر دلم میخواد دیونگی کنم.
اون هفته از خودم یک آزمایش گرفتم جواب آزمایش ناامیدم کرد...
خودخواهی خونم رفته بالا.غرورم رفته بالا.
خستگی و یاس و بی حوصلگی بالا....
اعتماد بنفس شدیدا پایینه...
موسیقی خونم خیلی پایینه..آخ که چقدر دلم موسیقی میخواد...دلم
سه تار میخواد...
دل خیلی چیزا میخواد....
خوب نگاه کنا..من حضور دارم..نفس هم میکشم.ببین.عین همین درختای بلند کنار پیاده رو...اوههههههههه چقدر بلندن چه خبرشونه..خسته نشدن؟؟از اینهمه ایستادن و حضور و نفس کشیدن؟؟
حالا خوشحالی؟؟زندگی هست.حضور هست نفس هست.غم هم هست
.نمیدونم با غم چکار کنم دلم میخواد خفش کنم.دلم میخواد قاتل بشم قاتل غم خودم.
اون هفته به خیلی جیزا خندیدم.
به دنیا.
به آدماش.
به دوستام که من و دیونگیامو دوست دارن.
به آدمای بیکاری که اسباب کشی ما شد سوژه متلکاشون.
به دوستایی که تا هستم منو نمیبینن..کار دارن..گرفتارن..اما اگه من یک روز گم بشم...زمین و زمان بهم میرسه..میبنی؟؟میبینی چه خودخواه شدم؟؟
وقتی هستم هستم دیگه نفس هم میکشم.نوشتنم شده نشونه نفس کشیدنم.می خورم.می خوابم و آدم خوبیم.کلاس هم حتما میرم.همین کافیه.
نباید هوس مردن بکنم.
نباید هوس گمشدن بکنم.
اصلا نباید سکوت کنم.سکوت که میکنم یک عالمه پیغام دارم.مردی؟؟زنده ای؟کجایی؟؟چی شده؟؟
خوشحال میشی...خب سلام سلام ایناهام اینجام.
خب خب.پس خوبی.غصه نخوریا.
نه نمی خورم.
خب من کار دارم.گرفتارم.فعلا خداحافظ.
بخدا گریه نمیکنم.گریه نمیکنم تو برو.
همیشه همینجوره؟؟نمیدونم همیششو.حوصله ندارم به همیشه هاش فکر کنم.می خوام فقط راه برم.از هرچی همیشه و گذشته و آینده و زمان و حسابگریه بدم میاد.بدم میاد.
همه به من میگن دوست داشتنی خودخواه مغرور.
همه همیشه لبخند میزنن.
همه حرفای خوب خوب میزنن.
همه دارن ازت دور میشن.
همه یعنی شماها.
همه یعنی تو.
بازم راه میرم.راه رفتن چه خوبه.هیچ کس کاری بهت نداره.محاله کسی تا آخر باهات باشه..شاید چند قدم باهات بیان ..اما تا اخر نه.
خیلی دل میخواد یکی تا آخر راه با من دیونه باشه.خیلی دلم میخواد بدونم کی مردشه.نه نه دختر و پسریشو نمیگم...همراهیو میگم خودتم میدونی....
اما من که برام مهم نبود تا آخر بودنو..حالا چی شده؟؟چرا دارم به آخر راه نگاه میکنم؟؟نکنه خسته شدم؟؟خسته که هستم..خیلی هم خسته ام....
همه برام لبخد میزنن..
اااااا تو چرا اخم کردی؟؟
می خندم..ایناهاش ببین..
اااااداری مسخره میکنی؟؟تو دیگرانو تحقیر میکنی..به همه از بالا نگاه میکنی...
من فقط خندیدم...
وقتی وسط یک عالمه حرف جدی اونجوری لبخند میزنی یعنی داری بقیه را تحقیر میکنی...
اینم یک عیب دیگه من فقط با یک لبخند همه را تحقیر میکنم...
حرفای جدی..تعبیرات جدی..من دیگه نمیخوام جدی باشم....نمیخوام...نوشتن واسه من مثل نفس کشیدنه...وقتی نمی نویسم یعنی نمی تونم بنویسم و وقتی نمیتونم بنویسم یعنی نمیتونم نفس بکشم...
دیونه ها اینجورین دیگه خودخواه و مغرور و الکی دوست داشتنی...
من اینقدر خودخواهم که دوروز منتظر یک سلام میمونم و یک سلام خوشحالم میکنه..
و باز اینقدر مغرور و لوس و از خود راضی ام که وقتی فکر میکنم شاید مشکلی داشتی..این فکرو مچاله میکنم پرتش میکنم اونور و همون فکریو میکنم که این روح مغرور دلش میخواد.
خسته ام..خیلی خسته ام.
اگه حتی توی وبلاگم نتونم از خستگیم بگم اصلا وبلاگ نمیخوام میدمش به تو...به اون..به هرکی دلش بخواد...
دلم کتاب میخواد..دلم موسیقی میخواد...دلم
سه تار میخواد...
مرگ.ازدواج.
خواست من.دارم به هر سه تاش فکرمیکنم به هر سه تاش.
................................................................هر سه تاش به یک اندازه چرنده...مخصوصا آخریش.
می خواستم از قصه هام بنویسم..از طرحام..یک عالمه طرح داشتم...دارم...یک بار با ذوق وشوق اولین قصمو ...خیلی دوستش داشتم..اسمش چی بود؟؟؟ولش کن اسمشم حتما چرند بوده..
افتضاح بود...
دلم شکست؟؟نه.راهم سخت بود...هی همدیگه رو هل میدادیم..نمیدونم چرا؟؟پرت میشدیم باز بلند میشدیم میخندیدیم..دیونه بودیم.
و بعد یک کلمه.کلمه ای بجز باران.اونم قشنگ نبود کاش یک چیز دیگه بود..
آخ خدا کاش این حافظه لعنتی نبود...
و یک نگاه..بازم چرند بود....بازم...
دلم نشکست.
آخه دل کجا بود؟تو اگه پیداش کردی نگاش کن ببین شکسته یا نه؟؟چقدر دلم میخواست یک روزی همه این بچه ها رو یکجا جمع کنم ببینمشون.عاشقاشونو..دوستارو..بدجنسارو...زشتارو خوشگلارو...بچه های شهری دورو نزدیک.
این جوی آبو میبینی؟یکبار کیف منو با خودش برد..آبش برد..توی کیفم کارت انجمن سینمای جوان بود که خیلی دوستش داشتم و منو یاد خیلی چیزا می انداخت...حالا چرا یاد این افتادم؟
الان یاد خیلی آدمهای زندگیم افتادم...اون بچه های انجمن..اون پسره که بهمون فیلمسازی یاد میداد و من همش سر کلاسش میخندیدم و اون بهش برمیخورد و آخر بهم گفت شما دارید این کلاسو تحقیر میکنید...یاد اون فیلمی که میساختم و اون بچه ای که قرار بود توش بازی کنه...یادآقای معظم...یاد دوستای مدرسه..یاد شیطونیام...
بسه بسه دیگه دلم گرفت...من کارت انجمنمو میخوام..کیو باید ببینم؟آخ که دارم می رسم..اینم تجریش..اینم امام زاده صالح...
اینم بازار..شاتوت و انبه و زغال اخته...
اینم مردم رنگی..چقدر خرید میکنن..مگه چه خبره؟؟
سینما آستارا..فیلم معادله...میگذرم...به
یاسی قول دادم ببرمش مهمونی مامان..ولی کو حوصله؟؟
..میرم اونور خیابون..حوصله ندارم به ماشینا نگاه کنم و بی توجه رد میشم..یکی داد میزنه خیلی دیونه ای...نگاش نمیکنم...
...........................................................................................................................