نظرات 6 + ارسال نظر
رضا چهارشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 01:17 ب.ظ http://harirekhial.persianblog.com/

سلام اگه منظورت اینه که ادما هم مث کوهها تو تنهایی
می تونند اینجور صبور وارام وبی خیال باشند بعید میدونم
یا من یکی که نمی تونم تنهایی را تحمل کنم

پدرخوانده چهارشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 03:53 ب.ظ http://iranroozi.blogsky.com

سلام .. فارسی را پاس بداریم اون یکی را زاپاس .. این قصه رو به فارسی لطف کن یه جوری ترجمه که ما بی سواتا هم یه چی سرمون بشه (به قول یه بنده خدایی اینجا چشمک لازم داره) .. والسلام

بــاران چهارشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 04:37 ب.ظ http://manzelgah.blogsky.com

سلام جناب پدرخوانده عزیز...
من نمیدونم به شوخی میگی یا جدی میخوای ترجمه کنم براتون؟؟البته این مثل یک قصه است که ادامه داره و هر بار یک قسمتش را میزنم براتون عین یک سریال که البته عروسی مروسی توش نداره.چشم دفعه دیگه ترجمه را کنارش میگذارم.
این قصه کوهنوردیه که میخواست بلندترین کوه را فتح کنه ولی از اونجایی که این افتخار بزرگ رو برای خودش تنها میخواست پس از سالها تدارک دیدن به تنهایی شروع به این کار کرد.
خب این ترجمه قسمت اولش بود.شاد باشی.

مو پنج‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 08:23 ق.ظ

..... شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:52 ب.ظ http://......

.....

ذشاقشئ یکشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:11 ب.ظ

سشمشئ شظ ئشفشمثذث تشمثذثفخد ناثغمه مثظشف ذخقیشئ ئشناسخسشد یشق ثقفثذشفث ذش شد قشدشدیثا فشطه ذث نشقثفخد ثیشئث ذثیهی مخفبشد ذش شقظث سثحشس ذشاقشئ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد