نظرات 13 + ارسال نظر
پدرخوانده دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:23 ب.ظ http://iranroozi.blogsky.com

سلام .. به جان خودم انگلیسی بلد نیستم وقتی میام اینجا نمی تونم نظری بدم و سوسک میشم عصبی میشم بابا لااقل با زیر نویس فارسی بذار ما هم بفهمیم .. هههههه .. تاریکی رو هم دیگه از ما سیاهتر و سیاه کارتر نیست .. والسلام

صبورا(سنجاب) سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 08:56 ق.ظ http://saboorajanam.persianblog.com

سلام.خوبی عزیز دلم؟ چه خبرا؟؟؟؟ دلم براتون تنگ شده ؟ راستی یادداشت قبلیتون را خوندم....... خیلی بامزه بود ... یه بارون داریم شاه نداره ...صورتی داره ماه نداره .... راستی حرفای پدر خونده را زیاد جدی نگیر !!! من خطشو می شناسم ...این قطعه اخی که روی عکسه کار خودشه .... دو نقطه دی .... موفق باشی عزیز دلم.بای

موح سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:35 ق.ظ

سلام
ببخشید بنده سوادندارم وگرنه نظرمیدادم
باعرضش معذرت

مهدی سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:14 ق.ظ

ترجمه متن:
شب سختی در ارتفاعات کوهستان بود و مرد هیچ چیز نمی توانست ببیند. همه چیز سیاه بود. ابر ماه و ستارگان پوشانده و دید صفر بود.
هزینه ترجمه توسط صاحب وبلاگ باید پرداخت گردد.
ساعتی ۱۰ هزار دلار
با تشکر

بــاران سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:20 ب.ظ http://manzelgah.blogsky.com

ااااااا چرا توسط من؟؟تقصیر این پدر خوانده است .کاری نکنید بقیه قصه را نزنم براتون.گفته باسم از الان.ضمنا آقا مهدی....آقا مهدی شما جون بخواه...جون هر کیو میخوای بگو..ببینم پدر خوانده چطوره؟؟

پدرخوانده سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 03:39 ب.ظ http://iranroozi.blogsky.com

سلام .. ای امان ای وای ای گریه و آه و فغان D: .. بابا به من چه من یه کوچولو فقط نوشتم که فارسی رو هم به زور می فهمم . از کل این مطلب هم چار تا کلمه شب و ستاره و ماه رو فهمیدم همه اش رو چیندم کنار هم با اونجا که نوشته همه چیز سیاهه فهمیدم که در مورد تاریکیه .. ولی واقعا دست آقا مهدی درد نکنه راستی آقا مهدی شما جون بخواه این بارونی که خسیسه ولی ما حاضریم جون بدیم البته یه کمی گرون در میاد بیشتر از حق الترجمه شما .. ههههه .. بارونی تو هم زیاد تهدید نکن ها وگرنه میام وبلاگت رو هک می کنم .. زبوووووون .. الباقی قصه رو بگو آقا مهدی هم لطفا زحمت ترجمه اش رو بکشن تا ما بفهمیم .. راستی جواب سنجابی هم به موقعش فعلا خیلی حرف زدم .. خوش و شاد باشین .. والسلام

عزیز از مشهد سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 03:54 ب.ظ http://azizz.persianblog.com

وااااای اصلا نمیخواستم ناراحتت کنم حالا به بزرگواری خودت ببخش به حساب کنجکاوی بذار بقول یکی از بچه ها فضول نیستم کنجکاوم اخه همه چیز یهو برای من عوض شد مشکل از طرف خود منه نتونستم شرایطو بفهمم اصلا قصدم ناراحت کردن تو نبود . اما نظرم درباره این عکسه راستش منم چیزی سر درنیاوردم زیره سیکلم حرف بزنین منم بفهمم (چشمک) خوش باشی همیشه و موفق و پایدار و از این جور چیزا

نسیم صبا سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 04:07 ب.ظ http://hamrazedel.persianblog.com

بارانم نازنینم الهی که قربون اون دل تنهات برم...چرا تنها...مگه همسفرت مرده...ببخش که بهت گفتم بی معرفت...منظوری نداشتم...گل نازم دلم خیلی براتون تنگ شده...من نمی تونم وارد چت بشم...چت منو راه نمیده...دلم برای ایرج...فرناز...ترانه....وبقیه تنگ شده...تو که وبلاگت حر فه ایه..نوشته هاتم قشنگه...لینک کردن هم کاری نداره...خودم فرمولشو بهت میدم...قربون دل مهربونت...صبا

سعید سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 05:31 ب.ظ

نانسی چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:07 ق.ظ http://nancy1.persianblog.com

وب لاگ جدید من اینه

... جمعه 8 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:00 ق.ظ

...

..... شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:54 ب.ظ http://.........

.........

عزرائیل یکشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:28 ق.ظ

سلام باران جان قبلش با اسم مستعار پویا پیغام دادم دیدم درست نیست بهتره با همین اسم واقعیم بیام .صحبت از جون دادن و جون گرفتن شد نتونستم ساکت بشینم . به هرحال یادت نره من تو رو معاون خودم کردم اگه کاری داری بگو . جون آقا مهدی یا پدر خوانده و... بجز جون من هرکی رو میخوای درخدمتم راستی اصل مطلب شب و تاریکی نه نفرت انگیزه نه وحشتناک خیلی هم زیبا و شاعرانه ست . یادته بهت گفته بودم من و درد و غم و شب الفتی داریم باهم *** مارفیقان شفیقیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد