برای دوستانم...
طناب مهر چنان پاره کن که گر روزی....شوی زکرده پشیمان بهم توانی بست
نمیدونم چی بگم.این آخرین باریه که شمارو دارم میبینم.نخواستم بی حرف برم چون هم دوستتون دارم هم نمی خوام ادای آدمای مظلوم یا قهرمان رو در بیارم.
خیلی حرفا داشتم باهاتون بزنم که نمیدونم چی شد که نشد.
تازه میخواستم از خونه جدید براتون بگم و سیمین دانشور که همسایمونه و هرروز برای خرید خودش میره بیرون و خونش یک در سبز چوبی خاک گرفته داره..
می خواستم از نیما یوشیج بگم که خونه قشنگش یک کوچه اونورتر ماست توی یک کوچه باریک...
همش منتظر یک سکون و آرامشی بودم در این وبلاگ تا از قصه هام براتو ن بگم...
از یک عالمه طرحای نیمه کارم...
قرار نبود بیام و بگم خداحافظ.
همیشه از خداحافظی و تسلیت بدم میامده...
اما خب اینجوریه دیگه یکروز میای یکروزم میری.
یک روز فکر میکنی میتونی با دوستات درددل کنی..خب یک روزم میبینی اشتباه کردی.من که تو زندگی این همه اشتباه دارم اینم روش.(شماها نمیدونید چه چیزاییو از دست دادم این وبلاگ که دیگه...)
کسی چه میدونه شاید یک روزی همدیگرو دیدیم روی همین کره خاکی و حسرت خوردیم برای همه لحظه هایی که به ستیزه و بدگمانی و دل شکنی گذراندیم..خودمو میگم که همه این کارارو حتما کردم.هیچکس به خودش نگیره.
خیلی وقتا خیلی چیزارو و خیلی سختیارو تحمل میکنی به امید اون روزی که میاد حتما بهتر و شادتر.
خیلی وقتا خیلی از کارای دوستاتوتحمل میکنی و میخندی و منتظر میشی تا اون روی مهربونش دوباره برات بخنده...
شما هم دوستای خوب من بودید و برای همه رفاقتاتون از همتون ممنونم.
از این لحظه هیچ مسنجری ندارم.
هیچ ایمیلی رو نمیخونم و بنابر این جواب هم نمیدم.
لطفا از من نرنجید.توی این کار یک باید هست.
دلم برای همتون تنگ میشه.
دوستتون دارم.
باران/
برای دلم...
نشنو از نی ؛نی حصیری بی نواست.....بشنو از دل دل حریم کبریاست
نی چو سوزد خاک و خاکستر شود......دل چو سوزد محرم دلبر شود...
.............................................................................................
.............................................................................................
.............................................................................................
همینجوری...
فرق من با کور چیست که در جهانی اینهمه تاریک می روم؟
باد غریب کش که مرا می رانی ــبرانم به سوی دری که بگشایی.مرا به خانه ای بینداز که مهربانی را از آن باد نبرده باشد....
...............................................................................................................
شما که آن را به گوش دل شنیدید
راههای ناشناس را با این سرود پرکنید
از زندگانیی بگویید که به کابوس میماند
و کابوسی که زندگانی شد...
پرده نئی...بهرام بیضایی
کجا رفتم..چی شنیدم ..چی گفتم...
یادم نیست کجا رفتم و چی شنیدم و چی گفتم...
قصه های من...
مدتها بود میخواستم قصه هامو براتون بزنم و شما نظر بدید که وقت نشد.همش داستانای کوتاه بود که بعضیاشم چاپ شده.
اما اونایی که دوستشون دارم طرحای رمانه.
توی داستان و رمان و فیلم یک تمهایی هست که دوستش دارم.
*تسلیم شرایط بودن هنگامی که اون شرایطو نمیخوایم.
*ناممکن ها
*نیاز قطعی به دوست داشتن
*احساسات تحت تاثیر نظام روابط اجتماعی است
*روابط به جای احساسات تحت تاثیر نیاز..نظام روابط و تکرار هستند
و اما آدمهای قصه من:
*آدمهایی که با عشق؛مسئو.لیت های اجتماعی؛و بحران ایمان کشاکش دارند در حالی که سایه تقدیر بالای سرشان است.
*شخصیت هایی که تنها نمی مانند و همیشه زیر نگاهند.
*شخصیت هایی که مایوسانه می کوشند درکنار هم باشند و موفق نمی شوند و همیشه فرد مزاحم سومی هست؛رقیب های عشقی بالقوه؛شخصیت های صاحب اختیار مثل خانواده؛دوست؛سایه همیشگی مرده ها و قانون....
*در داستان من همیشه پیش از اینکه قصه شروع شود خیلی دیر شده..خیلی دیر.
دوتا از طرحام هست که خیلی دوستشون دارم.شاید در نظر خیلی عادی و تکراری بنظر بیان اما ذاتا عمیقند.
*سه دوست صمیمی که با تلاش بسیار در کنکور قبول می شوند.
یکی از آنها در سال اول دانشگاه به جرمی کوچک به ۵ سال زندان محکوم میشود.دومی که برخلاف میل خود رشته پزشکی میخواند از رشته خود بیزار است.و سومی که از همه چیز راضیست به دلیل بیکاری محکوم به مرگ است.
اولی پس از آزادی از زندان از دانشگاه وجامعه هم اخراج شده است و با وجود تمایل شدیدش به زندگی در ایران به خاطر علاقه به تحصیل تصمیم میگیرد به خارج برود تا درس بخواند(وجود نداشتن راه بازگشت در جامعه)
دومی که از شغل پزشکی بیزار است عاشق دخترکی لال میشود ولی از عشق خود چشم می پوشد و به زندگی روزمره ادامه می دهد.(سایه اجبار)
سومی که میفهمد زمان درازی زنده نیست تصمیم میگیردحتما قبل از مرگ عشق را تجربه کند.(نیاز به دوست داشتن)
**داستان دوم من قصه زندگی دختریست درسخوان و عاشق دانشگاه که در ۱۸ سالگی به دلیل مرگ پدر و مادرش از دانشگاه چشم می پوشد و برای گذران زندگی خواهر کوچکش به کار می پردازد و خواهرش را در ۱۸ سالگی به دانشگاه می فرستد.او درهمه این سالها از عشق و ازدواج به خاطر خواهرش گذشته است اما اکنون احساس رضایت نمیکند و از فداکاری خود شاد نیست و احساس پشیمانی او را میشکند...
راستی چرا همیشه از فداکاری با شادی یاد میشه درحالی که شاید یک فداکاری همه عمر کسی را تباه کرده باشه؟؟من خیلی دلم میخواد اینوبنویسم.
.کسی چه میدونه شاید یک روز باز هم دراین وبلاگ توسط کسی گشوده شد.![](http://www.blogsky.com/Editor/images/smiles//29.gif)
...
...
دو اپدیت در یک روز.اپدیت قبلیت با عنوان اعترافات جالب بود.بازم بنویس.
سلام. .....فلک را عادت دیرینه اینست ...که با ازادگان دایم به کین است ...به جان می پرورد بی حاصلی را ... کزو دل بشکند صاحب دلی را ......هرجا که هستی به هر جا که باشی همیشه به یادتون خواهم بود .تصمیمی که گرفتی حتما دلیل موجهی براش داری .موفقیتت نهایت ارزوی من هست .به خدا می سپارمتون ...
سلام نمیدونم چرا سبک نوشتنت منو به گریه میاندازه شاید بخاطر اینه که منم پیاده روی رو دوست دارم وخیلی وقته که همپایی برای پیاده روی ندارم شاید همه مثل ما با خودشون در پیاده روی ها جدال میکنن شاید همه خسته ایم شاید شادی هارو گم کردیم
شاید نمیدونیم چطور باید شاد بود اخه کسی بهمون یاد نداده دورانی که باید می آموختم در ... بگزریم
شاید هممون گرفتار روزمرگی شدیم تو رو خدا از جمله خیلی گرفتارم نگو امروزا ههمون خیلی ازش استفاده میکنیم
من از این جمله بیزارم ... تنها چیزی که به من میگه نه زوده کمی دیگه همت کن تعهدمه به زنگیم میدونی چی میگم... خدارو شکر کن که وقتی دلت میگیره میتونی تنها باشی وکوله بار خستگیتو مرور کنی خیلیامون محکومند لبخند بزنند وتظاهر کنند که خیلی خوشبختند وحتی لبشون رو هم نمیتونن بگزند و داخلشون مچاله میشه ... تو اگه بتونی همه حرفاتو بگی سبک می شی... ولی برای کی ... اما اعتماد... در این ایام اعتماد برای من مفهموم بدی پیداکرده چرا که تو از او بد گفتی ومن نیز بد تجربه از این عبارتم ... اما زندگی جاری است تا ... هست زندگی باید کرد ... خدا حافظ دوست خوب من مراقب خودت باش سعی کن از دقایق زندگیت لذت ببری آنچه گذشت دوباره تکرار نمی شه... پس برای بعد برنامه ریزی باید کرد و... دوستت بازیگوش
سلام باران جان .به خدا وبلاگت رو که خوندم گریه ام گرفت . دختر چت شده آخه .... بابا اگه کاری از دست ما بر میاد بگو آخه چی شده که دیگه وبلاگت هم می خوای ببندی . این رو بدو ن که همیشه منتظر ت می مونممممممممممممم. بوسسسسسسسسسسسسسسسسسس.
سلام
داداشتم فراموش می کنی؟
مگه نگفتی یه خواهر و برادر نمی تونن همدیگرو فراموش کنن
پس چی شد ؟
شعار بود نه؟
خداحافظی نمی کنم چون منتظرت خواهم بود
من برای تو میخونم
هنوز از اینور دیوار
هرجای گریه که هستی
خاطره هاتو نگه دار
تو نمیدونی عزیزم
حال روزگار مارو
توی ذهن آینه بشمار
تک تک حادثه هارو
نازنین بودی
باتو خداحافظی نمیکنم
منتظر برگشتت میمونم
درسته که برات کم نوشتم ولی عاشق نوشتنات بودم.یکبار نوشته بودی آدم حق نداره دوستاشو تنها بذاره من که همیشه دلم میخواست یکبار باهات همکلام بشم و به دوستات حسودیم میشد اما چرا خودت به حرف خودت پایبندنیستی.این چه مسئله مهمیه که میتونه آدمو فراری بده؟یا اینکه تو اینقدر ضعیفی که تاب نیاوردی که نوسته هات اینو نشون نمیداد.باز فکر کن و برگرد و بنویس.منم خداحافظی نمیکنم.اگرچه برات هرچقدر نامه دادم جوابی ندادی ولی تورو محکوم نمیکنم.ولی ازت میپرسم که تو برای دوستات چه کردی که اینقدر دلخوری و دل خیلیاشونو میشکنی و میری؟من بر شما خرده نمیگیرم اما این سوالیه که دارم.
منتظر جوابم.
سلام باران عزیزم .......... سلام به آشنای دیرین ......... سلام به دوست قدیمی .............سلام به کسی که با نشاط و خنده هاش دل همه رو آب میکرد و چقدر موجب شادی چت روزی و دیجی چت بود ............ همه دوستان و اهالی چت برای شاد زیستن تو خبطه میخوردند .......... من خودم مدام برای انرژی گرفتن از روحیه بالای تو سر به سرت میگذاشتم ........... سلام به باران شاد ........... سلام به بارانی که کویر دل ما را سیراب میکرد ............. سلام به بارانی که شاعر تنهای چت را دوست خوبی بود .......... باران عزیزم هر کجا هستی شاد باش و سرافراز ........... من همیشه از خداحافظی و هجران می نالم ......... ولی بعضی وقتها حتی دوستان برای خوشبختی خودشان میروند و دل ما را می شکانند ......... خوشبختی دوستان آرزوی من است .......... ولی درد هجرانشان کمرم را می شکند ............... چه شعرهائی برایت مینوشتم و تو همیشه مردد بودی ........... می گفتی مقدم تا من ترا واقعا نشناسم نمیتوانم عهد دوستی دائمی ببندم ........... نه تو مرا شناختی و نه من ترا ................. شاید آشنائی تو برای من آن قدر مهم نبود ولی جدائی ات برام مهم است ............ بیا باران با من با وفاباش ........... دوباره در چت روزی صفا باش ................ مرا هجران تو دردیست در دل ............... بیا بر دردهای من دوا باش ............. وقتی فکرشو میکنم بارانی که من بعنوان یک دوست خوب دوستش داشتم و هزاران حرف به خاطرش شنیدم و بیش از همه به خاطر محبتم به باران مورد تمسخر بعضی ساده اندیشان قرار گرفتم .امروز میخواهد برود دلم میشکند ......... من ترا دوست داشتم و دارم به خاطر قلب مهربانت و متانت و وقارت .......... به خاطر انسان دوستیهایت .......... وقتی وبلاگت را داشتم میخواندم دختر ایرونی بهم در مسنجر سلام کرد و من با دلی غمگین جریان ترا بهش گفتم دیدم قبل از من جریان رو شنیده ........... در دلم گریه کردم ...........با خودم گفتم ای کاش من شاعر نبودم و اینقدر به مسائل حساس نبودم ........... ولی چه کنم طبع حساس من کمرم را شکانده ........... تمام خاطرات دو ساله من و تو در دنیای مجازی اینترنت مثل فیلمی از جلوی چشمم رد شدند با خودم گفتم باران عزیزم ............ چرا بر من جفا کردی و رفتی ........... بهارم را شتا کردی و رفتی ............. ز رسم بی وفائی با که گویم ........... که با خود آشنا کردی و رفتی ................ ولی باز میگویم مقدم امیدوار باش ............ باز باران با ترانه میرسد ........... باز شادی سوی خانه میرسد ............. بهر خندیدن مقدم یک زمان ........... گر خدا خواهد بهانه میرسد ............ به امید اینکه همیشه بهانه خوبی برای خندیدن داشته باشیم .............. دلم برای شالاپ و شولوپ هایت تنگ شده ............. و میدانم نوشته های من و ابراز احساسات یا عقاید من تاثیری در رفتار تو نخواهد داشت چرا که تو مرا هیچ وقت جدی نمیگرفتی ............ ولی من همیشه دوستت دارم ............... همیشه در قلب منی باران ................ باز برای دیدنت صبر میکنم تا برگردی ............... ظفر ما را ز صبر دل نصیب است ..................... شود پیروز هر کس با شکیب است .............. دلا در هجر باران کن صبوری .............. که دیدارش بدان شاعر قریب است ............. دوستت دارم .......... ارادتمندتان مقدم
سلام خوبی حتما خوبی
شمعدانی به دم مرگ به پروانه چه گفت
گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی
سوخت پروانه ولی جوابش را داد
گفت طولی نکشد نیز تو خاموش شوی
هر کاری که به صلاحته بکن
بای
سلام
برات فال حافظ گرفتم این دو بیت اومد:
هم موسم بـــــــــهار دل انگیز بگزرد
همفصل نامســـــــــــاعد پاییز بگزرد
گر ناملایمی بـــــــــه تــــــــو رو اورد
دل را مســــاز رنجه، که این نیز بگزرد
دیگه نمیدونم ربطی داشت یا نه
بای
سلام:
من بنده ان کسم که شوقی دارد
بر گردن دل زعشق طوقی دارد
تو لذت عشق و عاشقی کی دانی
این باده کسی خورد که ذوقی دارد
بای
باران جان سلام .................
هر کس بطریقی دل ما می شکند
بیگانه جدا دوست جدا می شکند
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست
من در عجبم دوست چرا می شکند
...................... من دیگه حرفی ندارم و نمی دونم که این آخرین کامنت برا شما هست یا شما این امرو میسر نمی کنی بهر حال موفق باشی عزیز .
صورت عکس تو آلبوم خیسه...دوباره خاطرتو بوسیدم...این سوال بی جوابو از خودم...تا حالا هزار دفعه پرسیدم..با کدوم ترانه باز جون میگیره...نبض اون حنجره فیروزه؟با کدوم ترانه باز جون میگیره نبض اون حنجره فیروزه؟...با کدوم ترانه باز جون میگیره نبض اون حنجره فیروزه؟...با کدوم ترانه باز جون میگیره نبض اون حنجره فیروزه؟...با کدوم ترانه باز جون میگیره نبض اون حنجره فیروزه؟...با کدوم ترانه باز جون میگیره نبض اون حنجره فیروزه؟...با کدوم ترانه باز جون میگیره نبض اون حنجره فیروزه؟...با کدوم ترانه باز جون میگیره نبض اون حنجره فیروزه؟...با کدوم ترانه باز جون میگیره نض اون حنجره فیروزه؟...با کدوم ترانه باز جون میگیره نبض اون حنجره فیروزه؟...با کدوم ترانه باز جون میگیره نبض اون حنجره فیروزه؟...با کدوم ترانه باز جون میگیره نبض اون حنجره فیروزه؟...با کدوم ترانه باز جون میگیره نبض اون حنجره فیروزه؟...با کدوم ترانه باز جون میگیره نبض اون حنجره فیروزه؟...با کدوم ترانه باز جون میگیره نبض اون حنجره فیروزه؟...با کدوم ترانه باز جون میگیره نبض اون حنجره فیروزه؟...با کدوم ترانه؟
خودت بگو باران
خودت بگو با کدوم ترانه؟
لاف عشق و گله از یار بسی لاف دروغ
عشق بازانی چنین مستحق هجرانند
گرشوند اگه از اندیشه ما بغبچگان
بعد ازین خرقه صوفی به گرو نستانند
SALAMMMMMM.....AZIZZ UPDATE KARDAM BIYA ON TARAFAAAAAA
بارونو دوست دارم هنوز
چون تورو یادم میاره
حس میکنم پیش منی
وقتی که بارون میباره
بارونو دوست دارم هنوز بدون چتر و سرپناه
وقتی که حرفای دلم جا میگیرن توی یه آب
عسل بانو هنوزم پیش مایی
اگرچه دست تو تو دست ما نیست
هنوزم با توایم تاآخرین شعر
نگو که وقتی واسه عاشق شدن نیست
حالا هرجا که هستی باورم کن
بدون با یاد تو تنهاترینمهنوزم زیر رگبار ترانه
کنار خاطرات تو میشینم
...................................................................
باران عزیزمون سلام خودت بهتر میدونی که هممه ما چقدر دوستت داریم.من از طرف همه دوستات برات می نویسم تا دوباره برگردی و بگی سلام.اول فکر کردم این یک شوخیه ولی وقتی حتی توی مسنجر جواب نمیدی پس قضیه رفتنت جدیه.ولی من ازت خواهش میکنم بیا میدونم که هرچیم دلخور باشی کینه ای نیستی پس بیا و باز بنویس و اشک و خنده و امید و شادیو تنهایی و غمو با هم آشنا کن.شاید یادت رفته اون حرفاتو توی قسمتای قبلی.الان برات عین حرفاتو میزنم تا بدونی چی گفتی.میدونم که اگه مسنجر جواب نمیدی دلت پیش وبلاگته و میای سر میزنی.نگاه کن حرفای قدیمتو.
....................................................................
never say hello if you think you you will say goodbye
باران پس چی شد کوهستان فوجی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام ..
برای دوستان : سکوت ..
برای دل : فارغ دلان ز لذت غم دور بوده اند -- این گمرهان ، ز وصل حرم دور بوده اند ..
همینجوری : وقتی میگن کور با چشم دلش می بینه ، الکی نمیگن ، کمی فکر کن بهش اون وقت چشم دلتو باز کن ..
کجا رفتم و ... : نسیان اگه نبود آدمی دق می کرد ، باید خیلی چیزها رو به دست فراموشی سپرد تا زنده موند ..
داستان ها : در مورد تم ها و شخصیت ها که هیچ ، اما در مورد داستان اول ، اونی که مجرم هست به هر حال جرم کرده چه کوچک چه بزرگ ولی شاید چنین عقوبتی یعنی محرومیت از تحصیل براش زیاد باشه با این همه تحصیل علم فقط گرفتن مدرک نیست ، اونی که از پزشکی بیزاره توی زندگیش آدم سستی بوده و این سستی رو حتی توی عشقش هم نشون میده پس نمیشه اسمش رو گذاشت اجبار ، چنین آدمی یا درست تربیت نشده یا این که خودش نخواسته به خودش کمک کنه ، سومی هم خودش خودش رو محکوم به مرگ کرده ، حداقل اینه که مثل خیلی های دیگه میشه رفت سر گذر ایستاد و رفت کارگری منتها چنین آدمی حاضر است بمیرد ولو این که بگویند از گرسنگی مرد اما کار نکند ، این آدم عشق رو هم تجربه نخواهد کرد چون تنبلی در ذاتش نهفته ست . اما هر سه این آدمها در نهایت راه بازگشت دارن فقط اراده نیاز دارن . در مورد داستان دوم ، وقتی کسی به خاطر جون یکی خودشو به خطر میندازه یعنی داره خودشو به تباهی می کشونه ، اگه احساس شادی نمی کنه واسه اینه که اون فداکاری رو واسه خاطر نتیجه و حاصلی که میخواسته در آینده شامل حالش بشه استفاده کنه یعنی یه جور بده بستان ، فداکاری کرده تا روزی در حقش فداکاری کنن ، برای نفس عمل فداکاری دست به چنین کاری نزده ..
و در مورد خط آخر ، اون یه نفر و خیلی یه نفرهای دیگه ، بارها کم آوردند و بارها شکستند ولی باز هم بلند شدند ، اون یه نفر پیدا خواهد شد و این در رو باز میکنه نه برای این که برای دیگرون بنویسه بلکه برای دل خودش بنویسه ، همیشه از نوشتن توی وبلاگ فقط یه هدف داشتم اونم این که به خودم گفتم حالا یکی دیگه هم هست که حرفای منو شنیده باشه ، این که میگن آدما یه وقتا فقط به یه شنونده نیاز دارن و وقتی کسی حرفاشونو می شنوه انگار که بار غم از روی دلشون برداشته شده ، الکی نیست ..
در انتها دو بیت شعر :
تا بال گشودم پرم از شعله غم سوخت -- پروانه همان به که به پرواز نیاید ***
یکدم به نوای دل من گوش فرا دار -- کاین ناله جانسوز ز هر ساز نیاید ***
ببخشید که روده درازی کردم دیگه عادت مشهدی جماعت همینه دهنش که باز میشه دست از روضه خونی بر نمیداره البته مشهدی ها ببخشن ها من خودمو میگم عذر میخوام از سایرین .. هر جا هستی شاد و خرم و خوش و خندون باشی .. والسلام
سلام . منم مانی . چرا ؟ من که یه تازه وارد بودم چیزای زیادی ازت یاد گرفتم . چه به عنوان یه بلاگر و چه به عنوان یه دوست . ازت ممنونم که باهام بودی . و بهم سر می زدی . ولی اصلا انتظار نداشتم یه روزی این مطالب رو تو وبلاگت بینم . امیدوارم هرچه زودتر برگردی و با مطالب قشنگت این وبلاگ رو رونق بدی . چند روزی بود که بهت سر نزده بودم و به همین خاطر ازت خبر نداشتم . و یکی دیگه منو از رفتنت مطلع کرد . امیدوارم خیلی زود بر گردی . فارغ از چیزایی که باعث شد تو بری باید بگم که داری اشتباه می کنی . ببخش ولی اینو جدی می گم . شاید هم اصلا این نوشته رو نخونی ولی من وظیفم رو انجام دادم. به امید دیدار.
سلام باران ...بارونی دستامو باز باز کردم تا زیر بارش مهرت خیس بشم ولی دریغ از قطره ای که تشنگیمو بگیره ......بارون .....حرف زیاد دارم ...اینجا که میام حرفای کسی رو میخونم که یه حس دیگه ای دارم بهش ولی مجبورم مخفیش کنم ...... بارون میدونی چی میگم .....دلم میخواست .... اما نه ... فقط میتونم نوشته هاشو سیو کنم و از احساسش تو دل خودم گریه کنم و اشکامو تنها بریزم وبگم ای کاش با من احساس راحتی میکردی ای کاش بیشتر بهم اعتماد میکردی ......گاهی .....خدایا هیچی نمیتونم بگم ... فقط همینقدر که هرجا اثری از ش میبینم سیو میکنم تا خودمو گول بزنم ..... فقط یه لحظه ... فقط یک بار... فقط یک روز .......باران ...خوشبختی یعنی چی؟؟ دوست داشتن یعنی چی؟؟ ... من فقط میخوام .....افسوس ...نمیتونم بگم .......برات آرزوی سلامتی دارم و اینکه اگه یه روز همدیگه رو دیدیم بهم پشت نکنی ....
سلام.امروز اومدیم اینجا شوکه شدیم.هیچوقت اینقدر دلتنگ و بی منطق نیده بودمت.حرفاتو میخونم و گیجم.فقط حرفات نیست که گیجمون کرده.ما نمیدونیم چه اتفاقایی داره برات میفته ولی.عزیزم گوش کن.چرا بلند نمیشی بیای پیش ما؟یک چیزی یادمه همیشه تو مدرسه ورد زونت بود.اینجا میگم دوستاتم بدونن.همیشه وقتی من یا بچه ها سرتق رو حرف خودمون پافشاری میکردیم میگفتی شجاعت همیشه به ایستادن تو برروی حرفت نیست شاید شجاعت بعضی وقتا برگشتن و دور انداختن حرفت باشه.حالا نمیدونم جملت دقیق چی بود اما معنیش همین بود.اصل اونو ولش.حالا رو بیا.تو که عاشق وبلاگ و نوشتن بودی و میگفتی هرچی بشه بشه.یادته؟تو که می گفتی برای خودم می نویسم پس بنویس.یادم رفت خونه نو را تبریک بگم.مبارکه.ایشالا توش عروسی بگیرین.اصلا میدونی اینا رو ولش ایناحرفه تو پاشو بیا پیش ما.همه اون محله هایی که عشقته با هم چرخ میزنیم.همه اونجاهایی که گفتی دیگه برات تکرار نشده.تو بیا.فقط بیا.بد نمیگذره.چند روز از اون کار مزخرفت مرخصی بگیر.اون موببایلو روشن کن.تلفن جدیدتونو بده.من نمیدونم این چه رسمیه که تا تقی به توقی میخوره تندی موبایلو میذاری کنار؟اون ایمیلارم میدونیم میخونی.ما تصمیم گرفتیم تا وقتی جواب ندی بیایم اینجا به دوستات بگیم چه کارا که نمیکنی.حالا خود دانی.بچرخ تا بچرخیم.اگه به لجبازیه ما هنوز همون بچه سرتقای قدیمیم.اینم نقشه همایونه که میگه دیگه داری اون روی سگمو بالا میاری.خره همایون عاشق شده بیا تا برات تعریف کنیم.خیلی خری اگه نیای.یا جواب میدی یا هروز میایم اینجا.سینا سلام میرسونه میگه عجب دختر یکدنده ایه.از همه چی گذشته ما خیلی دوست داریم.
بازم سلام نازنین ...مدت ها بود که فقط دوست داشتم خواننده نوشته هات باشم ولذت بیشتری ببرم ...اما در باره این نوشته نمیتونم حرفی نزنم ....نمیخوام بازم بگم آه گلم ..نازنینم چی شده ...میفهمم تو رو ...بمیرم ..از این حرفا ..احتمالا دلسوزی یا قربون صدقه رفتن کمکی بتو نمیکنه عزیز ...میخوام بهت بگم ..ا گه مبخوای یه نویسنده خوب باشی ..ا گه میخوای نوشته هات بدل بیشتر بشینه لازمش اینه که خودتم بهتر باشی که البته میدونم هستی عزیز دل نازکم ....من هنوز نمیدونم این قهر و اشتی دائمی تو با این وبلاگو با ادماش هنوز مربوط به چه موضوعاتی میشه .وچقدر دی میتونی ادامه بدی ..اما یه چیزو میدونم ....فریاد بزن ...راهش همینه ..شاید برعکس تشویق دیگران به صبوری و تحمل من بهت میگم برو و داد بزن ....خودتو رها کن ....مثل اولین روز تولد ....گاهی این تخلیه روحی و روانی بهت فرصت دوباره فکر کردن میده ...و گاهی فاصله گرفتن ....که عجب رمزی در این فاصله گذاری ها هست که تو حتما در هنر قصه نویسی اینو خوب درک میکنی و من این تجربه بسیار شیرینو خودم نهایت استفاده رو ازش بردم ....اون موقع ها وقتی سهراب رو میخوندم که میگفت فاصله ها غرق ابهامند معناشو نمیفهمیدم ..و حالا خیلی لمسش میکنم .....باران عزیزم ..دوست خوبم ...نازنینم ..بخودت فرصت بده مثل سکوت تو نت ها ..تو فریادتو بزن و در هاله ایی از سکوت برو ...دوست دارم بهت بگم بیا حرف بزن ..بیا گپ بزنیم ..اما میدونم این روزا ذهنت ...گوشت و تمام یاخته هات از نصیحت و حرف لبالبه .....و وووووووووووووو...دیگر هیچ جز یک جمله ....فرصتی نیست ...دوباره بدنیا نخواهیم امد .....
هوممممممممممممممم
سلاممممم باران کم پیدای من ... میای وبلاگم؟ تازه آپیدم ها... زود بیا منتظرممممممم ... دوستت دارمممممم
سلام بارون من
خوبی
میگم چرا پس نمیای دلمون برات تنگ شده
میخواستم ازت خواهش کنم بیای هر چند خیلی سختی میکشی میدونم ولی دوست داریم ما همه دوستات که بیای و ما هم به وبلاگت سر بزنیمو مطالب قشنگتو بخونیمم .
ما یه وبلاگ خوب پیدا کرده بودم که بیایم و بخونیمو لذت ببریم که اونم تو تعطیل کردی.من میخواستم ازت خواهش کنم که منت بزاری و بیای وبلاگتو باز کنی.
تو نباید به حرفای یه مشت خبیس و خودراضی توجهی کنی .
پس بیاومارو خوشحال کن. اگه نیای هر روز برات نظر میدم.قربانت پارسا
بارونی بیا دیگه جون م بیا
عزیزم بگو برمیگردی
عزیزم نگو رفتی ازیاد یادت باشه عشقو کی بهت نشون داد
قربانت پارسا
بیایا منتظریما
بای
salam be barooni aziz khoobi khanoomi?:X baba koja delemon barat tang shodeh har kalaki ham ke khastim bezanim to yahoo javab bedi fahmidi javab naddi :D man azat mikham khahesh konam ke bargardi va weblageto baz koni ba khodet laj nakon aziz del bardar va bargard be khone khodet azat mamnoon misham ke bargardi dobare fadaye u sasan :D :X i
سلام عزیز دلم.....خوبی نازنینم...من اومدم ...تو رفتی...منتظرت می مونم تا برگردی....ان سفر کرده که صد قافله دل همره اوست و...هرکجا هست خدایا بسلامت دارش....
سلام بارونی
بارونی جونم
میگم بیا دیگه دلمون برات تنگ شده
ممنون اگه بیای
بارونی سلام
بازم نیومدی که
بیا دیگه
بیا تا اومدنت دیر نشده
دل و دلگیر نشده
بیا تا نگام با یک نگاه تازه درگیر نشده
بیا دیگه
سلام باران جان
دختر برا چی قهر کردی
ادم که از خودش قهر نمیکنه
خواهش میکنم که زودتر بیای
قربانت شبنم
بارانی من وهمه بچه های روزی دلمون برات یه ذره شده
باید به غرورت چیره شی و بیای
سپهر
سلام عشقم
خوبی نفس
نبینم از کسی دلخور باشی
دیگه کدورتا رو کنار بزار و بیا
قربونت و بای
سلام عزیزم
من هیچی نمیگم فقط میگم برگرد.
بای
سلام
میگم بارونی بیا دیگه خسته شدم از بس التماس کردم
بیا اوکی
بای
بررررررررررررگررررررررررررررررررررررررررررد اذیتمون نکن دختر خوب
بای
سلام قشنگ من
منم ازت خواهش میکنم که برگردی
به امید روزای بهتر
بای
باران جانم به عقیده مردم احترام بزار و بیا
بای
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هرکجا هست خدایا به سلامت دارش
چقدر دیر؟
باران عزیز من
جای تو خالی
اما چون میدونم کجایی جز ارزوی سلامتی و شادی چه میتونم بگم.عزیزی.
سلام
بارونی بازم اومدم نیومدی که
بیا دیگه
بیا حال کنیم
بای
baraniiiiiiiiiii bargarda
zood miaya
ok
by
بارانی میگم نمیخوای بیای همه رو خوشحال کنی
اگه بیای من که پر در میارم
اگه برات امکان داره بیا
ممنون بای
دلتنگتیم.
رنج گل بلبل کشید وبرگ گل را باد برد
بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد
همه کس لایق هم صحبتی شیرین نیست
آنکه از عشق به سر تیشه زند فرهاد است
سلام بارونی ۰۰ آخ اومدم گله ای کنم چرا این مدتی که سه هفته طول کشید و نتونستم بیام و بیمارستان بودم عزیز ترین دوستم بهم ایمیل نزده حالمو بپرسه ۰۰ بعد نوشته هات رو خوندم و پشیمون شدم ۰۰ خوندم که که باید جنگ و ستیز و گله و شکایت غدقن ۰۰ خوندم که همسایه شما در خونش رو گرد گرفته بود ۰۰ خوندم که نیما یوشینج چند تا خونه بالاتره ۰۰ خوندم که که دنیا یکی حذف میکنه یکی رو اضافه ۰۰ خوندم دل که میسوزه حریم دلبر میشه ۰۰ اما کجا بودی اون روزائی که کمندت در حسرت یه ریزه هوا و تنفس داشت میمرد و تو نامه ندادی ۰۰ و من منتظر بودم ۰۰ بهر حال بارونی همیشه بیادت بودم و هستم نوشته هات جالبتر شده به مولا ۰۰
سلام ...سلام...سلام...به فرشته ی قشنگومهربون خودم...سلام به چشمات..سلام به قهرت...سلام به وجود پاکت که منوتااینجا کشونده...نه ازت میخوام برگردی...نه ازت میخوام بنویسی...نه ازت میخوام بشی همون باران قبلی...تحسینت میکنم...به خاطراین همه شجاعت...برای ترک این همه بدی...برای قهرازخاطره کسایی که خیلی شبهاخواب روبه چشمای قشنگت حروم کردن...وتوهمیشه فکرمیکردی که لیاقت لحظه های پرارزش زندگیتو دارن...کسایی که باطناب پوسیده ی دورنگی ونفرت توروته چاه تنهایی وغصه انداختن...حالا میخوان با همون طناب پوسیده دوباره بکشنت بالا...!!!...چشمتوازین طناب بگیر...
بیا باشیم مال هم...کاشکی چشمات مال من بود...توسرت خیال من بود...مثل من که ارزومی...ارزوت مثال من بود...کاشکی دستامونوزنجیر می بستیم مابه هم...همه جادادمی زدیم که عاشقیم..عاشق هم..اگه همخونه میخوای من...دیوونه می خوای من...گل عاشق..گل عاشق..اگه گلخونه می خوای من...بیا باشیم مال هم...
اگه می خوای ببینی دوروبرت چی میگذره..ببین واسه همین ۲ خط شعر من چندجور حرف میزنن..اما نمیدونن که...شاپرک دلش گرفت...وقتی اشکک اونودید..با خودش یه عهدی بست..نفس سردی کشید..دیگه بعدازون قفس رنگ تنهایی نداشت..تودوستی..شاپرک..ذره ای کم نمیذاشت..
تایه روزیه بادسرد میون قفس وزید..اسمون سرخابی شد..سوز برف ازراه رسید...شاپرک یخ زدو یخ..مردو موندگارنشد..چشاشو روهم گذاشت..دیگه اون بیدار نشد..!مرغ عشق شاپرکو به دست خدا سپرد...نگاهش به اسمون....تاکه دق کردشو مرد....!!!!!!!