برای پرویز خروشی دانشجوی ممتاز رشته دندانپزشکی دانشگاه تهران برای لحظه ای که روی ریل راه رفت و سوت ممتد هیچ قطاری اورا نلرزاند. یادش گرامی. ... یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب منو می بره از توی زندون مثه شب پره با خودش بیرون
می بره اونجا که شب سیا تا دم سحر شهیدای شهر با فانوس خون جار می کشن تو خیابونا سر میدونا:
عمو یادگار! مرد کینه دار! مستی یا هوشیار؟ خوابی یا بیدار؟
مستیم و هوشیار شهیدای شهر خوابیم و بیدار شهیدای شهر
آخرش یه شب ماه میاد بیرون از سر اون کوه بالای دره روی این میدون رد میشه خندون
وقتی برای تو و از تو می نویسم عنان خود را از دست میدهم . نوعی تکامل را در خود حس میکنم آن دیگری می شوم که جا آنچه در جامعه عرضه می کنم و می شناسانم. تفاوت دارد....! و این تنها بخاطر این است که با تو می گویم .. بواسطه از تو گفتن و با تو گفتن و مکاشفه درونم با تو و ره سپردن خیالم با گامهای توست.رها می شوم از زمین و زمان . از همه چیز و همه کس ترا حس می کنم سپس دستانت را در پشت پنجه هایم که می نویسد حس می کنم. تو مرا به سفر در کاغذ سفید یاوری...! صدایت را می شنوم که می گویی و می خواهی که بنویسم.... بنویسم و از پرده پرده تو پنهانهای پرومته جانم پرده بر دارم. آن آتش را که در درونم طوفان بپا کرده با تو از رمز و رازش یگویم و آیه هایی را بخوانم. و ترا به خویشتن هدیه کنم. و ترا و خویشتن خویشم و همه و همه ام را به تو باز گردانم یک پنجره برایم کافی است ... یک نگاه برایم باقی است ... تنها نگاهی که از عشق پر است .. تنها صدایی که از زمزمه های آوازی بر بلندای آسمان دلم میخواند برایم کافی است .. بخوان .. ! بخوان از هرچه در وجودت لرزه براندام شب میاندازد .. بخوان از سکوت .. بخوان از دلواپسی هایت .. بخوان از دل عشقت ... بخوان بر شب .. بخوان بر آتش .. بخوان برمن .. بخوان بر من ... بخوان بر دلی که( هر لحظه عاشق تراست) از نگاهی که در میان دیدگان ما قفل سکوتی است بر لب جاده های پر آتش عشق با انتظاری شبیه به یک تنهایی نشسته ام دور از خود...! و همراه با هوایی راکد ثانیه های شب را تنفس میکنم..! و شروع یک رویش در من به تکرار است..! نشسته ام در خلوت تکرار یک سکوت...! سکوتی که تنها ترا فریاد دارد.. و اینک..! چه عصیانی دارد این آتش آتشکده دل ...! در تپش خون رگانم..! که نبودنت را به فردا پیغام است..! و زمان ضربه میزند بر دریچهء روحم..! که بعد از شب فردا خواهد بود... و من با بی تو..! صدایی در اندیشه ام در نوسان است..! برایت خواهم نوشت ... از دلی که هر لحظه از عشق پر است تکه تکه شدن چهره ام بر آیینه ای که خورد بود .. مجالی برای ماندنم نمی گذاشت ... و من تمامی تکه تکه های چهره ام را جمع کردم .. و باز از نوعی دیگر بنا ساختم .. چهره ای که میخندد .. چهره ای که دوست میدارد .. چهره ای که محبتت را فراموش نخواهد کرد کلمات حقیرند ....! در گذر از کوچه پس کوچه های یک بندر ... نشسته ام باز به نوشتن ..! نوشتن برای تو ...! برای کسی که تمام لحظاتم را از خود پر کرده است ...! و لحظه ای ذهنم را رها نمیکند ...! روزها چه زود میگذرند ...! شبها چه دیر ..! گاهی هم این طور نیست ...گاهی شبها زود میگذرند ... و روزها دیر ..! هر ثانیه انگار ساعتی را مکث میکند ...! و من باز دلتنگ تو ..! یادت هست گفتی: بارانی میخواهی بی چتر ...! روزی میخواهی بی دغدغه ...شبی میخواهی بی اندوه و دلهره ...!؟ آری من هم بارانی میخواهم بی سیل
کلمات حقیرند ....! در گذر از کوچه پس کوچه های یک بندر ... نشسته ام باز به نوشتن ..! نوشتن برای تو ...! برای کسی که تمام لحظاتم را از خود پر کرده است ...! و لحظه ای ذهنم را رها نمیکند ...! روزها چه زود میگذرند ...! شبها چه دیر ..! گاهی هم این طور نیست ...گاهی شبها زود میگذرند ... و روزها دیر ..! هر ثانیه انگار ساعتی را مکث میکند ...! و من باز دلتنگ تو ..! یادت هست گفتی: بارانی میخواهی بی چتر ...! روزی میخواهی بی دغدغه ...شبی میخواهی بی اندوه و دلهره ...!؟ آری من هم بارانی میخواهم بی سیل
بگذار خلوت عشقمان را اینجا که سکوت و تنهایی تو پرکرده بنا کنیم و پای بکوبیم بر فرش شادی و عشقمان...دوستت دارم. خلوتگاهمان را به هیچکس نگو که اینجاست.
هنوز یک روز نشده که رفته ولی خیلی دلم براش تنگ شده ...... با اینکه نمی بینمش ولی میدونم دلش با منه ...... آرومم میکنه ......الان خیلی دلتنگم انگار مسافتها تو دلتنگی آدم تاثیر می ذاره...... بغض راه گلومو بسته ........ دستام دیگه قادر به نوشتن نیستن....... / تن و جوونم همه پر بود زشوق دیدن رویت /ستاره ها همه کم بود بریزم بر سر و رویت / نگو که جای خالیتو تحمل میشه کرد آسون / کدوم سبزی به جا مونده بدون آب و بی بارون
عشقی به گرمی عشق تا تا بحال در جسم و جان من ریشه نداشته پس با من بمان.
بیغمووو
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1384 ساعت 05:29 ب.ظ
نیگا نیگاااااااااااااااااااااااا - آبجی ما روو انگار غریب گیر آوردن - - سلامم باروونووووووووووو - نیوومدم خیلی وقته این طرفا - تو هم که انگار قراره سالی یه بار اونم ۱۶ آذر به ۱۶ آذر بنویسی - لووول - البته شنیدم نمی تونی وارد وبلاگت بشی قبول دارم :D - در کل - ای نفس کششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششش هر کی حرفی داره این ای دیه من بیاد بینم چه مرگشه - یکمم مرد باشین تو زندگیتووون - یا حق
salam man offci faresi nadaram ke faresi benevisam ,baran edameh bede khob minevisi khosham omad"noor khorshid bar faraze gholeh mitabad____zibatar az pish ta roshan sazad____koo varood va dasht va sahra(zendegiye ensan) ma mirimsoye kooh va rood va dasht va sahra onkeh beresim ta beh bipayan .pirooz bashid Koli_rOya
سلام وبلاگ خیلی جالبی دارین به سایت ما هم اگه وقت کردین یه سری بزنین با تشکر http://www.sarmayeh-bank.blogfa.com /http://www.sarmayeh-bank.blogfa.com http://www.sarmayeh-bank.blogfa.com/
چشم
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
مژی هیچی نمیتونم بگم جز اینکه متاسفم
وقتی برای تو و از تو می نویسم عنان خود را از دست میدهم . نوعی تکامل را در خود حس میکنم آن دیگری می شوم که جا آنچه در جامعه عرضه می کنم و می شناسانم. تفاوت دارد....! و این تنها بخاطر این است که با تو می گویم .. بواسطه از تو گفتن و با تو گفتن و مکاشفه درونم با تو و ره سپردن خیالم با گامهای توست.رها می شوم از زمین و زمان . از همه چیز و همه کس ترا حس می کنم سپس دستانت را در پشت پنجه هایم که می نویسد حس می کنم. تو مرا به سفر در کاغذ سفید یاوری...! صدایت را می شنوم که می گویی و می خواهی که بنویسم.... بنویسم و از پرده پرده تو پنهانهای پرومته جانم پرده بر دارم. آن آتش را که در درونم طوفان بپا کرده با تو از رمز و رازش یگویم و آیه هایی را بخوانم. و ترا به خویشتن هدیه کنم. و ترا و خویشتن خویشم و همه و همه ام را به تو باز گردانم یک پنجره برایم کافی است ... یک نگاه برایم باقی است ... تنها نگاهی که از عشق پر است .. تنها صدایی که از زمزمه های آوازی بر بلندای آسمان دلم میخواند برایم کافی است .. بخوان .. ! بخوان از هرچه در وجودت لرزه براندام شب میاندازد .. بخوان از سکوت .. بخوان از دلواپسی هایت .. بخوان از دل عشقت ... بخوان بر شب .. بخوان بر آتش .. بخوان برمن .. بخوان بر من ... بخوان بر دلی که( هر لحظه عاشق تراست) از نگاهی که در میان دیدگان ما قفل سکوتی است بر لب جاده های پر آتش عشق با انتظاری شبیه به یک تنهایی نشسته ام دور از خود...! و همراه با هوایی راکد ثانیه های شب را تنفس میکنم..! و شروع یک رویش در من به تکرار است..! نشسته ام در خلوت تکرار یک سکوت...! سکوتی که تنها ترا فریاد دارد.. و اینک..! چه عصیانی دارد این آتش آتشکده دل ...! در تپش خون رگانم..! که نبودنت را به فردا پیغام است..! و زمان ضربه میزند بر دریچهء روحم..! که بعد از شب فردا خواهد بود... و من با بی تو..! صدایی در اندیشه ام در نوسان است..! برایت خواهم نوشت ... از دلی که هر لحظه از عشق پر است تکه تکه شدن چهره ام بر آیینه ای که خورد بود .. مجالی برای ماندنم نمی گذاشت ... و من تمامی تکه تکه های چهره ام را جمع کردم .. و باز از نوعی دیگر بنا ساختم .. چهره ای که میخندد .. چهره ای که دوست میدارد .. چهره ای که محبتت را فراموش نخواهد کرد
کلمات حقیرند ....! در گذر از کوچه پس کوچه های یک بندر ... نشسته ام باز به نوشتن ..! نوشتن برای تو ...! برای کسی که تمام لحظاتم را از خود پر کرده است ...! و لحظه ای ذهنم را رها نمیکند ...! روزها چه زود میگذرند ...! شبها چه دیر ..! گاهی هم این طور نیست ...گاهی شبها زود میگذرند ... و روزها دیر ..! هر ثانیه انگار ساعتی را مکث میکند ...! و من باز دلتنگ تو ..! یادت هست گفتی: بارانی میخواهی بی چتر ...! روزی میخواهی بی دغدغه ...شبی میخواهی بی اندوه و دلهره ...!؟ آری من هم بارانی میخواهم بی سیل
کلمات حقیرند ....! در گذر از کوچه پس کوچه های یک بندر ... نشسته ام باز به نوشتن ..! نوشتن برای تو ...! برای کسی که تمام لحظاتم را از خود پر کرده است ...! و لحظه ای ذهنم را رها نمیکند ...! روزها چه زود میگذرند ...! شبها چه دیر ..! گاهی هم این طور نیست ...گاهی شبها زود میگذرند ... و روزها دیر ..! هر ثانیه انگار ساعتی را مکث میکند ...! و من باز دلتنگ تو ..! یادت هست گفتی: بارانی میخواهی بی چتر ...! روزی میخواهی بی دغدغه ...شبی میخواهی بی اندوه و دلهره ...!؟ آری من هم بارانی میخواهم بی سیل
بگذار خلوت عشقمان را اینجا که سکوت و تنهایی تو پرکرده بنا کنیم و پای بکوبیم بر فرش شادی و عشقمان...دوستت دارم.
خلوتگاهمان را به هیچکس نگو که اینجاست.
هنوز یک روز نشده که رفته ولی خیلی دلم براش تنگ شده ...... با اینکه نمی بینمش ولی میدونم دلش با منه ...... آرومم میکنه ......الان خیلی دلتنگم انگار مسافتها تو دلتنگی آدم تاثیر می ذاره...... بغض راه گلومو بسته ........ دستام دیگه قادر به نوشتن نیستن....... / تن و جوونم همه پر بود زشوق دیدن رویت /ستاره ها همه کم بود بریزم بر سر و رویت / نگو که جای خالیتو تحمل میشه کرد آسون / کدوم سبزی به جا مونده بدون آب و بی بارون
عشقی به گرمی عشق تا تا بحال در جسم و جان من ریشه نداشته پس با من بمان.
نیگا نیگاااااااااااااااااااااااا - آبجی ما روو انگار غریب گیر آوردن - - سلامم باروونووووووووووو - نیوومدم خیلی وقته این طرفا - تو هم که انگار قراره سالی یه بار اونم ۱۶ آذر به ۱۶ آذر بنویسی - لووول - البته شنیدم نمی تونی وارد وبلاگت بشی قبول دارم :D -
در کل - ای نفس کششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششش هر کی حرفی داره این ای دیه من بیاد بینم چه مرگشه - یکمم مرد باشین تو زندگیتووون - یا حق
سلام .. اینجا رو تعطیل کردی ؟ یادش بخیر یه زمانی به من سر می زدی ....
بارونم خفتنی شد به خدا بستر سرسبز چمن ها گفتنی شد به خدا با تو در آن سبزه سخن ها خیلی قشنگ بود وبلاگتتتتتتتتتتتتتت
salam
man offci faresi nadaram ke faresi benevisam ,baran edameh bede khob minevisi khosham omad"noor khorshid bar faraze gholeh mitabad____zibatar az pish ta roshan sazad____koo varood va dasht va sahra(zendegiye ensan) ma mirimsoye kooh va rood va dasht va sahra onkeh beresim ta beh bipayan .pirooz bashid Koli_rOya
سلام ببین خوبی؟ خودت خوبی؟ شوهرت خوبه؟
سلام
وبلاگ خیلی جالبی دارین
به سایت ما هم اگه وقت کردین یه سری بزنین
با تشکر
http://www.sarmayeh-bank.blogfa.com
/http://www.sarmayeh-bank.blogfa.com
http://www.sarmayeh-bank.blogfa.com/
چشم