دلم از غربت سنجاقک پر...

برای من نوشتی...برای تو نوشتم...

ورق می زنم.صفحه به صفحه.صف بلندی از نامها ؛نوشته ها و آدمهامرا با خود به جهانی دیگر می برند.جهان عشق؛احترام؛حسرت؛امید؛بریدن؛مهربانی؛تلاش؛آرزو؛
شکست؛جفا؛راستی؛خستگی؛دوستی؛واماندن؛سرگشتگی؛معرفت؛نفرت؛حرمان؛
سفر؛غربت؛ماندن؛رفاقت....و راز و نیاز و نجواها.
نمی دانم از کوتاهی عمر ماست یا ویژگی گذشته این است که در لحظه ها خلاصه شود یا من آنقدرغرقه شده ایم که یادمان رفت آینده کی آمد و گذشته کی شد؟؟گاهی چون یک رویا..گاهی چون یک کابوس.
طی این روزها در کنار محبتها و همراهیها؛گاهی دلمان شکسته است و بدجوری هم شکسته است.آنجا که از شور و شوق و عشقمان تعبیری دیگر شد و ما سکوت کردیم وبغض درگلویمان ماندودل شکستگی؛بغض و اشک هم حرمتی دارد.

۲۴ بهمن ماه سالگرد مرگ فروغ...

 


        پرنده مردنی است 

دلم  گرفته است

دلم گرفته است

به  ایوان   می روم  و انگشتانم  را

بر  پوست   کشیده ی  شب  می کشم

چراغ های  رابطه   تاریکند

چراغهای رابطه  تاریکند

کسی مرا   به  آفتاب

معرفی  نخواهد کرد

کسی  مرا   به  میهمانی  گنجشک ها  نخواهد برد

پرواز  را به خاطر  بسپار

پرنده مردنی ست


I am depressed, O so depressed. fingers
Over the taut skin of night.
The lamps that link are dark, O so d
I go to the porch and extend myark.
No one will introduce me to the sunlight
Or escort me
To the sparrows' gathering.
Commit flight to memory,
For the bird is mortal

Copyright © 2003-2004 AVAyeAZAD.com

در صورت استفاده از مطالب   آدرس سایت را  ذکر نمایید


 

گشته خزان نوبهار من...

دیشب آخرای شب بود.کیف انگلیسی داشت.من لم دادم جلوی تلویزیون و چشم دوختم به مستانه و ادیبان.وقتی ادیبان را به جرم ناکرده خریدند و نتونست حرفی بزنه.وقتی همه بهش گفتن تو عوض شدی و هیچکس نمیدونست چرا؟وقتی مستانه در زندان چشم دوخت به اون در آهنی پلید.وقتی هردو با هم در زندان روبرو شدند.وقتی مستانه را رها کردند جلوی رستوران.وقتی دستشو گذاشت روی شیشه و اشک ریخت و شکست و ریخت.وقتی من صدای اشکشو از پشت شیشه نشنیدم ولی حس کردم.و به یاد آوردم همه ادمهایی را که بی صدا شکستند و ما نشنیدیم.ادمهایی که مجبور به سکوت شدند و ما نفهمیدیم.

THATS YOUR PROBLEM...مشکل شماست؟


دخترک قد کشید.دبیرستان را تمام کرد.سال اول دانشگاه قبول شد.اما عاشق بود.عاشق هنر و نوشتن.در کنار دانشگاه رفت و در آزمون فیلمنامه نویسی وزارت ارشاد شرکت کرد و قبول شد (رتبه سوم )روز مصاحبه چند تا آقای محترم پشت یک میز نشسته بودند  .همین آقایون فیلمساز.چند تا سوال مسخره از دخترک پرسیدند.دوست داری به کدام کشور بری؟فرانسه آقا.ها ها ها.اینو آقایون گفتند.یکیشون که داشت با دقت یک سیبو پوست می گرفت نگاهی به رشته دانشگاهی دخترک کرد و اخماش رفت تو هم.گفت رشته... ؟؟دخترک گفت :بله.خندید نه مثل خانم سهرابی قشنگ و مهربون.مثل ادمی که عجله داره زودتر سیبشو بخوره.به دخترک گفت نه رشته ات با هنر و نوشتن جور نیست.دخترک باز جسور نگاه کرد و گفت:اون شغلمه ولی این عشقم.همه اون آقایون زشت خندیدند.وای خدا چقدر می خوردند!!!دختر باز گفت:مگه همه این اقایون وزرا...اصلا همین وزیر ارشاد خودمون رشته اش با هنر جوره؟؟همشون نگاهش کردند.انگار تازه دیدنش.دختر گفت:من به نوشتن علاقه دارم.و اونا گفتند:این مشکل شماست.و دیگر هیچکس مزاحم میوه خوردن اونا نبود.او را رد کردند.
(چرا اونا توی فیلماشون اینقدر قشنگ شعار میدادند؟؟؟)


======>...THATS YOUR PROBLEM...<======

     ====>مشکل شماست>====(یک)


دخترک کتابشو درست شب امتحان گم کرده بود.امتحان زبان انگلیسی شفاهی.فردا با غرور یک دانش آموز ممتاز رفت پیش دبیر زبان(خانم سهرابی)و توی چشمای معلمش نگاه کرد و از او خواست که امتحان او را در روز دیگری بگیرد.معلم لبخند زد و گفت:(THATS YOUR PROBLEM). دخترک مبهوت ماند.ولی حرفی نزد.اون روز مثل یک شکست خورده امتحان ندادو وقتی نمره عالی گرفت معلم مبهوت ماندو باز لبخند زد.یادش بخیر خانم سهرابی عزیز(NICE LADY)

......دیو و دلبر........


هر گاه خواسته ام قصه ای بگویم دیدم که قصه ها مرا گفته اند.

دلبر کوچکترین دختر یک خانواده به سبب مهربانی و از خود گذشتگی ؛سوگلی پدر می شود.در حالی که خواهرانش از پدر هدیه های گرانبها می خواهند او از پدرش فقط یک گل سفید می خواهد.او فقط از صمیمیت احساس خویش خبر دارد  ولی نمی داند که با این کار جان پدر را به خطر می اندازد . پدر گل را از باغ افسون شده دیو وحشی میدزدد و دیو از این عمل خشمگین می شود و از او  می خواهد که ظرف سه ماه به آنجا بازگردد وبرای مجازات مرگ آماده شود.
(دیو با مهلت دادن به پدر دختر که با هدیه خود به خانه برود خلاف طبیعت خویش رفتار میکند.دیودر عین حال هم ظالم و هم مهربان است)دلبر اصرار میکند که بجای پدر تنبیه شود و پس از سه ماه به قصر جادویی باز می گردد.در آنجا به او اتاق قشنگی داده می شود که جز دیدن گهگاه دیو هیچ مشکلی ندارد.دیو هرروز ار دلبر تقاضای ازدواج میکند و دلبر رد میکند.دلبر از دیو میخواهد که بگذارد او نزد پدر بیمارش بازگردد و از او پرستاری کند و سر یک هفته بازگردد.دیو می گوید:(اگر تو بروی ازغصه خواهم مرد)دلبر می رود و پس از مدتی در خواب میبیند که دیوبانومیدی درحال مرگ است.بنابراین در می یابد که زیاده از حد مانده است و باز می گردد.دلبر اکنون زشتی دیو را فراموش کرده است و به او خدمت میکند.دیوبه او می گوید حال که او بازگشته است شادمانه خواهدمرد.اما دلبر در می یابد که بدون دیو نمی تواند زندگی کند و عاشق او شده است.این موضوع را به دیو می گوید و وعده می دهد که اگر او نمیرد به همسریش در خواهد آمد.با این حرف دلبر؛دیو ناپدید می شود و قصر غرق نور می شود و به جای دیو شاهزاده زیبایی ظاهر می شود و به دلبر می گوید جادوگری اورا به دیو تبدیل کرده بود ولی مقرر داشته بودکه به محض اینکه دختر زیبایی فقط به خاطر نیک نهادی دیو عاشق او شود جادو اثرش خنثی شود.

گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
چندین سخن نغز که گفتی که شنودی
گربادنبودی که سر زلف ربودی
رخساره معشوق به عاشق که نمودی


                                               

////....۱۸ بهمن.....//////


سلام...۱۸ بهمن
امروز اول صبح من یک تلفن مهم زدم اگه گفتین به کی؟؟به همونی که پرسپولیسیه و من همیشه سر به سرش میگذارم...به همونی که خیلی مهربونه...به همونی که خیلی دوستش دارم به همونی که امروز ۱۸ بهمنروز قشنگ زندگشیشه..به برادر خوب و مهربون خودمممممممممممممممم فرشاد ۱۸ ۱۸ ۱۸  ۱۸  ۱۸
دلم میخواد اینجا هم داد بزنم تولدت مبارک تولدت مبارک.تولدت مبارک.تولدت مبارک.تولدت مبارک.تولدت مبارک.تولدت مبارک .تولدت مبارک.تولدت مبارک.تولدت مبارک
راستی داداش مهربونم نظرت راجع به این رنگ یعنی رنگ ابی چیه؟؟هان؟؟
۱۸ بهمن

۱۸ بهمن زیبا مبارک باد

دوستی(۳)...

دوست خوبی که از من خواستی در مورد وفا در دوستیهامون بگم میبینی از چه آدمی اینو خواستی؟؟آدمی که گرچه زود دلخور میشه اما زودتر و بیشتر ازیاد میبره.به من گفتی که دختری را  دوست داشتی که بی وفا بود و بعد از مدتی بی دلیل غزل خداحافظی خواند.ببین هرگز فکر نکن که او تورا فراموش کرده یا دوستت نداشته یا بی وفاست.نه.اگر رفته شاید برای خودش دلیلی داشته و اگر نگفته شاید برای نگفتنش هم دلیل داشتهو اگر هم بی دلیل بوده و اصلا دیگر تو را دوست نداشتهخب اینها آدمهایی هستند که می آیند توی زندگی من و تو و می روند؛یا میبینمشون یا نمیبینیم؛یا دوستشون داریم یا نداریم.برای اینکه بفهمیم دنیا خیلی بزرگتر از تصور من و توست و بدونیم همیشه وقایعی در انتظارمون هستن که فکرشونم نمیتونیم بکنیم.و یک روز میرسه اونی که برای تو یگانه است و تو برای او؛حتما خودش میاد و تو پیداش میکنی.اونه که نباید بی وفا باشه و بگذرهاین که تو حالا نسبت به همه دخترا گارد بگیری خب درست نیست.ما دخترا...هممون بی وفا نیستیم همونجوری که شما  پسرا هم همتون با وفا نیستید.تو الان اگر تجربه خوبی داری از همون دختر بی وفایی که دوستش داشتی داری پسر خوب.پس ببخش و فراموش کن.ببخش و فراموش کن.ببخش و فراموش کن.

دوستی(۲)

و تو اگر اجازه دادی که کسی دوستت داشته باشد باید بگذاری روزی هم دوستت نداشته باشد.(آخه این چه تز مسخره ایه که من دارم؟؟)هان؟؟لطفا یکی دعوام کنه.ولی واقعا این خود منم.واقعی واقعی.البته منظورم شکستن حرمت دوستی و فراموشی محبت نیست.نه تو میتونی هر وقت که میخوای دیگه دوست من نباشی(با تو نبودما خوشحال نشو)اما قبلش حتما باید بگی که داری میری و با من خداحافظی کنی مثل یک دوست خوب.و حرمت لحظه ها و روزایی را که با هم شاد بودیم را نشکنی.حالا باز یک مثال میزنم از یک دوستی دیگر من که باز به مشکل خورد.(چرا من اینقدر مسکل سازم؟؟)هان؟؟با این دوستم از اون حرفای دوستت دارم و دوستم داری و جیگر و از این نوع نداشتیم(آخه ایشون آقا بودند یعنی حفظ حریم)ایشون شدیدا دوست؛راهنما و مشوق بنده بودند و البته همیشه هم هوامو داشتند و اینقدر عاقل و منطقی و فهمیده بودند که هیچوقت فکر نمیکردم قهر هم بلد باشند.که یک روز دیدم بله ایشون به چه راحتی با بنده قهرند.دلم شکست؟نمیدونمغمگین شدم؟؟بلهفراموش کردم؟؟نخیرفراموش میکنم؟؟نمیدونم.چند بار خواستم باهاش حرف بزنم و برای کار نکرده معذرت بخوام اما جواب سلام هم نشنیدم.خواستم براش ایمیل بدم (چرا نفرستادم؟؟آه ای غرور لعنتی)خواستم بهش بگم بی وفا اقلا یک خداحافظی؟؟(اما نگفتم)بغض خود فروخوردم و به گوشه ای دنج خزیده نشستم و هرچه گفتم و شنیدم و نوشتم پنداری دل خوش نبود.از مردمان بریدم و در احوالات خویش غور بسیار نمودم و دریافتم که بسیار بسیار غریبم.و دل بر خویش سوزاندم.(ببخشید ایکن غریبی کدومه؟)و چون به زمان بسیار معتقدم منتظر ماندم و دیدم همه دلخوری های عالم زیر سایه دوستی و محبت محو میسود(نتیجه اخلاقی)(البته اگر محبتی بوده با شد).دوست رفته بود ویادش همچنان باقیست

دوستی...(۱)

یکی از دوستان بسیار عزیزم از من خواست در مورد دوستی و وفا چیزکی بنویسم..شاید دختر خانمهای خوب مهربون بخونند.البته بگذریم که(کل اگر طبیب بودی سرخود دوا نمودی)بله حتی من هم گاهی مجبورم بی وفا باشم یعنی در واقع بی وفا بنظر بیام.حالا که باید چند کلمه ای بنویسم نمیدونم مثل مادر بزرگها باید نصیحت کنم که آی دخترای خوب دوست داشتنی من؛آخه این چه کاریه که مدتی با یک آقا پسر گل هستی و دوستش داری یا اینکه اینجوری نشون میدی؛و بعد راحت راهتو میکشی و میری؟؟هان؟؟آخه اگه دوستش نداشتی که چرا باهاش بودی؟؟هان؟؟و اگر دوستش داشتی چرا تنهاش میگذاری؟؟هان؟؟(دخترای من اصلا بغض نکنید نوبت آقایون هم میرسه؛اوهوم)اما نه بهتره عین خودم باشم.من میگم دوستی ساده هیچ تعهدی را برای دختر پسر بوجود نمیاره اما..اما اگه گفتی دوستت دارم و تو بهترین منی و نمدونم از این حرفا....دیگه همه چیز فرق داره.من که خودم در هر دوستی اول اعلام میکنم کهلطفا عشق نه.چقدر سخته حرف زدن درمورد چیزای خیلی آسون.حالا یک مثال میزنم براتون از خودم.من یک دوست مجازی به قول شما ها داشتم که همیشه فکر می کردم دوستم داره...یا اقلا حرفاش اینجور نشون می داد.(و من چه میدونستم آدم میتونه راحت به هر کسی بگه تو جیگر منی؟؟)هان؟؟(تبصره:ایشون خانم بودند..فکرای بد بد نکنید)بهر حال یک سوتفاهم کوچولو پیش آمد و (جیگر تبدیل شد به....)و دوستی تمام.اما من هرگز فکر نکردم ایشون بی وفا بودند نه.اینو گذاشتم به حساب یک مشکل فسقلی که باید پیش می آمد تا من..بزرگتر بشم و عاقلترو ایشون هم امیدوارم که منصف تر.....و این قصه دوستی و وفا همچنان ادامه دارد.منتظر باشید.