چه راه دور
چه راه دور بی پایان
چه پای لنگ
نفس با خستگی در جنگ
من با خویش
پا با سنگ
چه راه دور
چه راه بی پایان
۴ سالم بود که خواهرم دستمو گرفت تا با خودش به جشن مدرسه ببره.توی ایستگاه اتوبوس منتظر بودیم.خواهرم به شاگرد اولیش فکر می کرد(حتما)و من چشمم به کفشای بندی پاشنه بلندم بود که عاشقشون بودم.اتوبوس رسید و خواهرم رفت بالا و هنوز روی پله بود که اتوبوس حرکت کرد باشتاب.هردومون دست همو محکم گرفته بودیم و من فقط می دویدم پا به پای اتوبوس.و صدای تق و توق پاشنه های چوبی کفشم تنها صدای دنیا بود که می شنیدم.اصلا گریه نکردم.فقط می دویدم که دو دست قوی بزرگ جلوم باز شد ومنو توی هوا بلند کرد و گذاشت بالا و پرت شدم به آغوش اشک و امنیت و بوسه.
تمام اینها شاید چند لحظه بیش نبود.اما در تمام اون لحظه ها که توی ذهن کوچولوی من قرنی طول کشیدو همه وحشت و تنهایی و اضطراب دنیا یکباره همراه من شده بود حتی یک ذره به اشک فکر نکردم و فقط دویدم و دل دادم به صدای زیبای تق و توق کفشام.نمی دونستم قراره دستی قوی اغوش باز کنه و به من آرامش هدیه کنه...و منتظر چنین دستی هم نبودم. همیشه دستی در کار نیست...
و حالا فکر میکنم...به یک دختر کوچولو...یک جفت کفش پاشنه دار...دستهایی قوی..و آرامش.
چقدر قشنگه که یک دختر بچه عاشق باشه..عاشق صدای تق و توق کفشاش...
ولی من هنوز توی فکرم...راستی چی شد که دختر ۴ ساله ای در هجوم یک دنیا وحشت؛ گریه نکرد و منتظر هیچ دست نجات بخشی نشد...
و چی شد که اون دختررسید به جایی که به تلنگری بغض کرد و اشکو به چشماش راه داد؟؟
چی شد که صدای قشنگ گامهای خودشو فراموش کرد و دل داد به هزار صدای ناشناس و شاید هم هزار دست قوی مبهم...و آرامشی که می رفت و می رفت و دور میشد و دخترک نمی دید و نمی دوید برای رسیدن به آن؟؟و شاید هم می دید و می گذاشت تا محو بشه در دور دستها جوری که هیچ گام و هیچ دستی نتونه اونو برگردونه؟؟
یکبار در دوران مدرسه موضوع انشامون این بود که(چه آرزویی دارید؟)و من نوشتم در چند خط کوتاه که آرزو داشتم هیچ آرزویی نداشتم....امروز همان روز است...خدا آرزومو برآورده کرده..هیچ آرزویی نیست...اما دلتنگم از این بی آرزویی.
چی میشه که دختری که اونقدر آرزو داره که دلش میخواد آرزویی نداشته باشه برسه به اینهمه خستگی؟؟و دلش برای آرزوهای کوچولوی نازنینش تنگ بشه...برای نوشتن...برای چاپ کتاب..برای خیلی چیزا...
هنوز دارم فکر میکنم ...به روزایی که سخت درس خوندم.که معدلم خوب بشه..که شاگرد اول باشم...تجدید بی تجدید..کنکور مسخره...دانشگاه مسخره تر.....و مثلا اونی که مردود شد چی شد؟واگر من یکسال مردود میشدم چی میشد؟که حالا نیست؟عجله داشتم به چی برسم؟؟کجای دنیا را میخواستم بگیرم ؟؟؟
یک کمی دلم برای خودم تنگ شده..برای روحیه شاد و شیطونی که نمیدونم چرا اینقدر خسته است.دلم سفر میخواد..هرچه دورتر بهتر...
سلام
از خواندن بلاگت لذب بردم . دوست دارم یک بار دیگه اون رو بخونم و این کار رو می کنم . تو هم وبلاگ منو بخون شاید خوشت بیاد .
دوست دارم در بلاگ اسکای هم عضو بشم ٬ منو راهنمایی کن .
متشکرم و خداحافظ.
بدون تعارف می گم این بهترین و زیباترین مطلبی بود که تا به حال خوندم خیلی عالی بود
می توانم دستی دیگر را بگیرم...
چرا که دستی دیگر مرا به زندگی پیوند داده است ...
..........
امیدوارم بری سفر ...
یه سفر خیلی دور
دور از غربت و خستگی و دلتنگی ...
یه سفر نزدیک
سفر نزدیک به عشق و صفا و مهربونی ...
ba salam khedmate shoma omidvaram haleton khob bashe ba in ke aslan ghasde taryf nadaram vali bayad begam ke blogee jaleby dary matalebeto motenave tar kob movafagh bashi babye=;
سلام مثل همیشه غیر قابل انتظار نوشتی دست به قلمت معرکست ولی یادت باشه عزیز سفرهای دور همسفری مطمئن میخواد(چشمک) موفق وسعادتمند باشی
سلام خوب بود وبلاک خوفی داری
امیدوارم موفق باشی
با بای
سلام؛ چه زیبا نوشتی من تازه با وبلاگ شما آشنا شدم. خیلی حس خوبی دارم. آنقدر قشنگ نوشتی که دلم نمیاد دعوتت کنم به وبلاگم. آخه میخواهیم بریم سفر، شما هم میخواهید برید سفر ولی فکر کنم فعلا بمونی هم برا خودت خوبه هم برای بقیه. پس بمون و بنویس. از دل، از سادگی، از بیآلایشی، از یکدلی و یکرنگی و .............. .
دور از همهمه، دور از پلیدی و حسادت و دور از از هرچی که نباید باشه. یاحق
* تقدیم به تو که عشق را در تقدس زلال باران معنا کردی
عشق من، عزم سفریست
بدان برای خداحافظی به سوی تو باز نخواهم گشت
تا مبادا نگاهم به چشمان لبریز از اشکت بیفتد
و از این سفر منصرف شوم
منتظرم بمان
که گر در این انتظار تردید کنی
نشانی از من نخواهی یافت
که در خود خواهم مرد برای همیشه
عشق من، تو میدانی که تنها بودم
گرفتار تخیلات بیمناک مرگ
اسیر انزوا
با چهره شوم دل مردگی عهدی بسته بودم
صدای شور و زندگی همه در من خاموش بود
تو آمدی
بی صدا در من نفوذ کردی
ریشه های درختان امید را در قلبم دواندی
قدم بر لحظه های ساکت تنهایی ام گذاشتی
وارد دنیای تاریکم شدی
آنجا را غرق نور کردی
با نفسهای پاک اهورایی
امید زنده ماندن را به من بخشیدی
چهره گرد گرفته صداقت را عاشقانه ستودی
اینک صدایم کن
تنهایم
صدایم کن
ای مهر
ای پاکی
ای واژه رهایی
ای تعبیر مهربانی
مرا از تهی زیستن رها کن
چهره عشق را تقدیس کن
مهربانی را تفسیر کن
تنهایی ام را ز تکرار صدای گیتارت پر کن
این از طرف امیر ایکسپی یکی از کارکنان بچه های راک عاشق عشق های بارانی
سلام باران جان...خیلی قشنگ بود.خیلی...همون سبکی که می پسندم نوشته شده بود! راستی حیات زندگی ادم وقتی خلوت باشه چه فرقی می کنه این رفت و امد ها! هیچ کی حرف دل ما رو نفهمید و رفت. یا علی
سلام بارونی ۰۰ مرگ من این اتفاق واقعی بود برات افتاده بود حالا چرا میپرسم واقعی چونکه بهت نمیاد خیال پردازی کنی شیطونک ۰۰ بارونی به خدا نوشته ات رو با دل و جون خوندم ۰۰ تموم صحنه هاش رو تصور کردم ۰۰ اصلا گوئی که برای خودم اتفاق افتاده باشه ۰۰ بارونی اگر واقعا این یه نوشته باشه که بهت ۲۰ میدم اگر هم اتفاقی که افتاده یعنی اون کفش ها و تق و توق و نمیدونم اتوبوس و دست هائی از جانب خدا ۰۰واااااااای تو محشری بارونی ۰۰ راستی دختر تو چرا گریه نکردی ۰۰ من بودم میمردم از گریه بابا تقو توق کفش چیه برو تو بهر ترس و وحشت ۰۰ من از اولشم میدونستم تو دیوونه ای دختر
سلام !
بعضی وقت ها نیشه که آدم ها از دست خودشون فرار می کنن و چون مطمئن از آینده نیستن دوباره به خودشون پناه میارن !
از خستگی با خستگی فرار میکنن و دوباره به خستگی پناه میارن ! اما همیشه یه حال هست که میتونه این خستگی حداقل کاری بکنه که بروز پیدا نکنه ! و اونهم چیزی نیست جز امید به آینده و تجربه لحظاتی که شاید دلپذیر تر از لحظات گذشته باشه !
موفق باشی
صدر
سلام.... مطلبت رو خیلی قشنگ نوشته بودی ... فکر میکنم خستگی ذهنی امروز همه جوونها رو گرفته .... ممنون که به من سر زدی ... بازم از این کارا بکن ... لینکت رو هم در قسمت بچه های روزی ثبت کردم ... سبز باشی و شاد
سلام بارونی ۰۰۰ کجائی دخمل ۰۰ چیکارا میکنی ۰۰ ببین امروز بیمارستان بود تا ساعت ۳ بعد الظهر الاف بودم سینه درد امونمو بریده ۰۰ تو بیمارستان یه خانم شیکی رد شد و با کفشش یه تلق تلوقی راه انداخته بود که بیا و بپرس ۰۰ یهو یاد تلق تلوق کفش تو افتادم بهت فکر کردمو یه نیش خندی زیر لب زدم و گفتم امان از دست این بارونی بچه گیاشم شیطون بوده هاااااااااا ۰۰مثه خودم
سلام باران
شد آن زمان که به جادوی شور و حال
هر برگ را
بهاری می کردی...
و چندان که بر پهنه آبگیر غوکان
نسیم غروب خزانی
زرین زرهی می گسترد
تو را
از تیغ دریغ ها
ایمنی حاصل بود؛
هر پگاهت به دعایی می مانست و
هر پسین
به اجابتی؛
شادورزی
چه ارزان و
چه آسان بود و
عشق
چه رام و
چه زود به دست!!!
نمی دانم شعر روی جاده نمناک اخوان ثالث را خوانده ای یا نه؟ عجیب این تصویر و قطعه مرا با خود برد به آن شعر...
سلام عزیزم
خیلی ساده و بی شیله پیله نوشتی. همین منو جذب کرد.
امیدوارم تو تمام مراحل زندگیت موفق وخوش باشی.
سلام باران جان .
عزیز خیلی قشنگ وساده نوشتی ... درست مثل همون سادگی وپاکی دوران کودکیییییییییییییییی
موفق باشی گلم . منم همیشه به وبلاگت سر می زنم عزیز
مرسی از کامنتت
منم یه وقتایی احساس دلتنگی وخستگی می کردم تا اینکه یه صدای جادویی منو با خودش برد سفر/چشمای منو شست و به من کمک کرد تا به دنیا جور دیگه ای نگاه کنم/ازم دعوت کرد تا با همدیگه زیر بارون بخوابیم/ حالا دلگرم و آرومم و با خودم زمزمه می کنم ...آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست/بسیار زیبا می نویسی /خوشحالم اومدی /از آشناییت خوشوقتم/ بازم به من سر بزن.
سلام
ممنونم که به ما سر می زنی راستش من دیگه نمی تونم ساده تر از این فتوشاپ رو آموزش بدم البته من چندین بار اعلام کردم که در صورت مشکل بهم بگید اما فکر نمی کردم که کسی نتونه این کارها را انجام بده البته من هستم پس نگران نباش در مورد آموزش طراحی وب هم به من پیشنهاد زیاد شده اما از اونجایی که منم عاشق وبلاگتون هستم مثل خودتون پس حتما این کار رو خواهم کرد اما راستش نمی دونم که از چه سطحی باید شروع کنم آخه یه نموره سنگینه اما آسونه
اما چشم من این کار رو می کنم حتما
پس بازم بهمون سر بزن
سلام ۰۰ اومدم درد دل کنم ۰۰امشب دلم قد خدا گرفته ۰۰ اولین باری که خواستم وبلاگ بسازم چونکه بلد نبودم به شخصی گفتم میشه بهم یاد بدی چگون وبلاگ میسازند ۰۰ گفت من برات میسازم ۰۰بهش اطمینان کردم و خوشحال شدم ۰۰ اون وبلاگ آفتاب شرقی شد تموم دنیای من ۰۰ دیگه داشت کم کم غم غربت غریبی از یادم میرفت به نوشته های بچه ها عادت کرده بودم به سر به سر گذاشتن ملت ۰۰ خلاصه تموم دنیام تو اون یه گوشه جا خلاصه میشد ۰۰ چه شبها نمیخوابیدم که بنویسم شعرامو درد دلامو خاطراتمو ۰۰ این آقای(علی طاهر نیا) اردیبهشتی خیابان اردیبهشت پاسوورد منو داره هر روز میاد نوشته های منو پاک میکنه نامردی میکنه من مینویسم با چه شوقی بعد نماز صبح میشینم کلی به وبلاگم نقش و جون میدم ایشون از حسادت یا اینکه چرا من نخواستم باهاش رابطه ای بیش از قالب دوستی ساده داشته باشم هی میاد نوشته ها رو پاک میکنه ۰۰ نامرد زورش به یه زن رسیده دلم بد جور گرفته تموم شب رو گریه کردم نخواستم این وبلاگ هم ارزونی خودش ۰۰ اگر تو شماها یه مرد پیدا میشه فقط بهم بگه چگونه یه پاسوورد رو عوض میکنند ۰۰ دلم قد آسمون خدا گرفته الهی خیرشو نمیبینه (علی طاهر نیا ) اسم مرد رو خودش گذاشته ولی از صد تا کوفه ای و یزید کافر تره ۰۰ چرا آخه ۰۰ مگر من چیکار کردم ۰۰ چونکه خواننده گان وبلاگم بیشتر از وبلاگشه ۰۰ چونکه حرفای دلمو مینویسم ۰۰ ببخشید باهاتون درد دل کردم ۰۰ ببخش ۰۰ یه روز جواب این اشک ها رو میده بارونی منو ببخش
سلام کمندکم عزیزم.فدای تو اشکاتو پاک کن.بخاطر یک وبلاگ اشک؟خودم برات ده تاشو میسازم..اصلا اگه بخوای یک وبلاگ پرشین دارم مال تو.
کمندم شاید اشتباه میکنی و ایشون پاک نمیکنند.پرشین از این خرابکاریا زیاد داره خوشگلم.ببین من که بلد نیستم پسورد عوض کردنو.امروز امدم یک کمی کامپیوتر یاد بگیرم از این پسران راک.که پیغامتو دیدم.
همینجا از همه دوستام خواهش میکنم هر کی بلده پسورد عوض کردنو به دوست من بگه که بازم بخنده.
کمندی جونم من جای تو بودم یک وبلاگ دیگه میزدم.آخه آدم پسوردشو به کسی میده که ازش اطمینان داشته باشه عزیزم.البته بازم میگیم پرشیناز این خرابکاریا زیاد داره.فدای تو بشم.برام بخند.دوستت داره بارونی.
حالا برم که قول دادم یک چیزایی یاد بگیرم و پسران راک منتظرمن.فعلا بای بای.
سلام
منم مانی ٬ خوشحالم که منو فراموش نکردی و دوباره بهم سر زدی . دلم می خواد این دوستیمون باقی بمونه . بازم بهم سر بزن.
سلام
بخش لایر های تو فتوشاپ سمت راست صفحه هست
راستی دارم آموزش طراحی رو تکمیل می کنم واست
آموزش رو شروع کردم
بهمون سر بزن
سلام
خوشحالم که خوشحال شدی
سعی می کنم واسه فتوشاپ هم یه فکری برات بکنم
راستی زود به فکر فرانت پیج باش چون ما آرشیو نمی کنیم ها
قربانت بای
سلام عزیز دل ..فعلا خوشحالم که مینویسی ...در باره متن زیبات هم خیلی حرف دارم ....
سلام
یه پست واسه مشکل فتوشاپت فرستادم
ایشالا که مفید باشه
منم به همین نتیجه بارها رسیدم واسه چی اونهمه استرس ُشاگرد اول شدن ُ استرس کنکور و بعد دانشگاه .... منم دلم سفر می خواد اما پایه باید پیدا کنم
((سخن من نه از درد ایشان بود.خود از دردی بود که ایشانند))دوست عزیز از حضور پر مهرتان کمال تشکر را دارم.بهشت خاکستری با مطلب جدیدی تحت عنوان( اما بعد... )منتظر شماست.
سلام باران
از اینکه باز هم بهم سر زدی ممنونم .
دوست دارم یه روزی ببینمت و بدونم که این آدم با احساس کیه و چه شکلیه .
شاید دوست نداشته باشی که من تو رو ببینم ٬ ولی در هر حال دوست دارم همیشه مطالبتو بخونم .
هیچ وقت بلاگتو تعطیل نکن. و به من هم سر بزن.
باران جان تبریک
موافق باشید و...........
باییییییییییییییییییییییییییییییی
سلام ممنون که به من سر زدی جوابت رو تو وبلاگم دادم من الان در کافی نت هستم در محل کارم نمی توانم شما رو ببینم مسدود هستید/در مورد سوال شماخیلی فکر کردم/ خسته ام نکرد اذیتم کرد کسانی حرف من رو می فهمن که این شرایط رو داشتند البته شرایط من رو هیچ کس نداشته ولی حداقل کسانی که عاشق بودن می فهمند این نوع اذیت چیه.در مورد اینکه چرا اسمم مهدیه والا من بی تقصیرم.
سلام بارونی ۰۰ کجائی ۰۰؟ ببین چه میشد این خدا مهربون تر میشد و منو تو رو تو یه شهر تو یه محله تو یه کوچه تو یه ساختمون دیوار به دیوار همدیگه همسایه میکرد ؟ خوب هیچی دیگه بعدش از صبح تا شب منو تو سر خاطر خواهائی که از کنار پنجره هامون یواشکی سرک میکشیدن دعوامون میشد و هی موهای همدیگرو میکشیدیم ۰۰ بعدش که من کمند نمیشدم میشدم حسن کچل ۰نخند حال ندارم
سلام .........خوبی ./....خشمل نویس ......نانسی آپ کرده نمیایی ببینی
کاش می شد از این غبار دلتنگی ها و خستگی ها سفر کرد ... از این نامردی های دوست دوستت کمند می شد گذشت ... کاش می شد فراموش کرد که همه مثل تو مهربون نیستند .... کاش می شد فراموش کرد که « آدمیت مرده » است ... کاش می شد بخشید ... گذشت ... کاش می شد که تمام این اتفاقت خوب می افتاد ... برای من و تو کمند ...( یه جواب کوچولو دادم اگه دوست داشتی بیا بخون )
سلام باران
بازم منم ٬ مانی
از اینکه هنوز به یاد من هستی ممنونم. می خوام یه شعر محلی خیلی خیلی قشنگ تو وبلاگم بنویسم. شاید متوجه نشی چی داره میگه . ولی من اونو خیلی دوست دارم. و می دونم اونایی که معنیش رو بفهمن از خوندنش لذت می برن ٬ یا لااقل من اینطور فکر می کنم.
درضمن دوست دارم یه آهنگ خیلی خیلی قشنگ هم که مال آهنگساز فقید هرمزگانه تو وبلاگم بذارم (( ابراهیم منصفی )). راستش رو بخوای نمیدونم چطوری اونو واسه دانلود یا پخش برای دیگران هم تو صفحم قرار بدم. ولی هرطور شده اونو یه روزی تو وبلاگم میذارم.
فعلا خداحافظ و به امید دیدار.
سلامووووووووووووووووووو..بارونمممممممممممممم..نازنینمممممممم..دلم برات تنگولیدهههههههههههه..تو میتونی پش بچه ها بری؟؟..من نمیتونم..نمیدونم چرااااااااااااا..دلم واسه قدیما تنگ شده ..یاد تولدت بخیر ..چه شوری داشتیم..ولی تولد من سوتو کور بود..هیچکس نبود...فقط کارما بود که با نانسی تانگو رقصیدند..همین..که اونا هم دیسی شدن نتونستن بر گردند...نمیدونی چه بغضی داشتممممممممممممممم...گریههههههههههههه...صبا
سلام بارونی.
نوشته ات رو خوندم ما که چیزی نفهمیدیم. کفش پاشنه چوبی دیگه نمنه؟
یکی دوچیزو من فقط فهمیدم اولا که خواهرت معلمه دوما فاصله سنی تو وخواهرت خیلی زیاده چون تو دوسالته واون معلمهسوما تو از همون روز اول هم اتوبوس سوار بودی. پس من دیگه خودمو خسته نمیکنم بهت بگم تاکسی سوار شو گداااااااااااااا !!!!!!!!!
شاید اینجوری بهتر باشه خرج منم کمتر شه ههههه
در ضمن به اون کمند خانوم هم بگو اینجوری قربون صدقت نره اگه نمیدونه چه دردسرایی برات درست کرده یا خودت بهش بگو یا بزار من بگم .
وای خدا چه رمانتیک هست این بارونی.ضمنا معنی ادم حسابیایی که میان نظر میدن رو فهمیدیم.
به اون کمند بگو حواسش جمع باشه دور و بر من نپلکه
فعلا خدا نگهدار
باران مهربون، چه خوبه که دیگه آرزوی اینکه دو دست قوی بیاد و تو رو بگیره نداری. این نشون میده شخصیت مستقلی داری. چطوره آرزو کنی دستی باشی برای گرفتن دیگران. این لذتش خیلی بیشتره. باور کن.
متنت خیلی جذاب بود و خوب. به تو افتخار میکنم بارون خوب. بیشتر بنویس.
/رضا.
به نام خالق محبت .... سلام بر شیفتگان محبت مولا علی ع .... خسته نباشید .... کلبه حقیقت خوشحال میشه از مهمانی مثل شما پذیرایی کنه ..... انشالله که همیشه موفق و سرحال باشید ..... زیر سایه حق موفق و پیروز باشید ..... خدانگهدار ..... یامولاعلی
سلام خوبه و خوب می نویسی وقت کردید به ما هم سر بزنید ممنون می شم خدانگهدار بارون دوست دارم هنوز چون تو رو ................
باران سلام؛ و سلام به باران؛ شنیدم که عازم سفر مهربانی هستی آرزوی خوشبختی برایت دارم. وبلاگم بروز شد. زیر سایه حق
سلام بارونیییییییی
واقعا عالی بود
دست مریزاد
دمت گرم
ایول الله
آخرشه
دیگه چیزی نمیشه گفت
فقط اینکه کیییییییییییییییف کردم
یاحق
تو دلت یه سفر میخواد...صبر...من به جای تو میرم به این سفر...اما سفر کردن من با سفر کرن تو یه دنیا فرق میکنه...
اگه من برم سفر هیچ دلی نیست که بخواد زود برگردم...
اما اگه تو بری...یه دنیا چشم پر از اشک واسه برگشتنت شبو روز دعا میکنه...
من خسته ام...خسته تر از تو..خسته تر از ....حتی خسته تر از خودم...
یه دیوار نسفه کاره...که واسه بالا رفتن هیچ اجری نداری...
من...مثل اون یه مشت ماسه ای میمونم که هرچی فشارش میدی که از تو مشتت نریزه...واسه ریختن بیشتر عجله میکنه...
سلام باران جان . واقعا درست گفتی .چون قهرمان کسی هست که بازندگی بجنگه . اما به چه قیمتی .امثال اون دختر خیلی ها هستند ... کاش درک بقیه هم بالا میرفت . در هر صورت مرسی از کامنت زیبات واقعا بهم امیدواری می دی عزیزززززززززززززز. حتما آپ کردی باز بت سر می زنم .
بوسسسسسسسسسس