وطن پرنده زخمی؟؟


شنبه اولین روز ماه رمضان بود که خبر دخمه رو شنیدم و یکجوری شدم.
مبهوت؟
گیج؟
خشمگین؟
دلخور؟
همه اینا؟
نمیدونم.نمیدونم.

هیچ نگفتم و سعی کردم به یاد بیارم که اون دخمه پنجره داره یا نه؟ و هیچی یادم نمیامد.
نه فقط گلوم که چشمام؛صورتم؛لبام؛دستام...همه سلولهای بدنم پر از بغض و اعتراض و اعتراض و اعتراض بود.
تو دلم گفتم:خدا خیلی بدجنسی دیگه دوستت ندارم.تو گذاشتی پستی بخنده.

از این جایی که بهش میگن وطن و بی عدالتی آسون آسون آسون توش رشد میکنه بیزار بودم.

و در همون اولین روز ماه رمضان از لج خدا یک شکلات گذاشتم تو دهنم و عجب طعم تلخی داشت شکلات و بغض.
نمی تونستم حرف بزنم و اومدم در وبلاگم نوشتم :اگه اون دخمه پنجره نداشته باشه؟؟
بدترین شکل کینه توزی و حسادت و دروغ  بهم پوزخند زد.

و فردای اون روز من یک دخمه داشتم.
اون دخمه به من تقدیم شد با احترامات خاص....اه چه دروغ کثیفی...درستش اینه :فردای اون روز پرتاب شدم؟
تبعید شدم؟
رانده شدم؟
...
نمیدونم فقط نفس کشیدن من در غار تنهاییام شروع شد.
پنجره هم داشت.چرا فکر می کردم پنجره همه چیو از یادم میبره؟
همه پنجره های دنیا هم نمیتونستن بی عدالتی و دروغ ودورویی اطرافمو از یادم ببرند.
اون روز عصر مادر داشت از انسانیت می گفت.
من سه بار گفتم:دیگه از انسانیت برام نگو.دیگه از انسانیت برام نگو.دیگه از انسانیت برام نگو.
و اعتراض کردم که چرا به من یاد ندادید ظالم بودنو...بد بودنو..پستی رو.چرا؟؟
و این چرای مسخره عوضی مثل یک پتک کوبیده میشد تو سرم.
سردرد شدیدی داشتم.
دخمه رو خوشگلش کردم.
اما دلم راضی نمیشد.
دلم داد میزد.
داد میزد.
داد میزد.
اعتراض اون چیزی بود که دلم میخواست.اون چیزی که توی این خاک که در اون به دنیا اومدم راه رفتم..زمین خوردم..اشک ریختم..دویدم..خندیدم..بزرگ شدم..خسته شدم  و دوستش داشتم..
همین خاکی که بهش میگن وطن
و دل حمید براش تنگه و اسمشو با بغض میاره...
و پدر براش میخونه:وطن پرنده زخمی...
و توی روزنامه ها براش شعار میدن...
و نویسنده های فرنگ نشین در غربتش رمان می نویسند...
و ماهان میگه دلش میخواد یک روز فقط یک روز دیگه ببیندش...
و خودم وقتی فکر میکنم تصمیم دارم تنهاش بذارم غصم میشه...
آره توی همین خاک چیزی که ندارم حق اعتراضه.اعتراض.
دلم میخواد اعتراض کنه..
نه به این دخمه...
نه به این پرتاب...
...
به همه فکرای کثیفی که پشت این پرتابا برام شکلک در میاره و به خستگیم و صبوریم میخنده
به همه پرتاب های بناحق که هرروز و هر لحظه ادامه داره و دلهایی که میخوان داد بزنند.

از اون روز آدم بدی شدم...
درد عجیب و مزخرفی چسبیده بود به سرم و منم چسبیده بودم به قرص و دارو...
ساعت به ساعت قرص میخوردم و درده نمی رفت و میگفتم به درک...
حرفام فقط شده بود احمق..بی شعور..
...تا پنجشنبه که با خواهرم می آمدیم خونه.نرسیده به کوچمون صدای مهیبی توی تمام سرم پیچید و درد عظیم وحشتناکی سرمو پرکرد.
کیف و وسایلم ول شد رو زمین.سرمو گرفتم و نشستم رو زمین...
خواهرم گفت:نگاه کن سرشو شکست.
گفتم:تورو خدا هیچی نگو.هیچی نگو.
سرم منفجر شده بود.خودم اینطوری حس می کردم و اصلا نمیدونستم چی شده...
خواهرم گفت:این بتون به این بزرگیو ندیدی؟
همونطوری با چشم بسته پرسیدم:مریم ضربه مغزی شدم؟
اینقدر تو خودم بودم که بتون سیمانی روندیده بودم وسرمو محکم کوبیده بودم توش.
پیشونیم ورم کرد و کبود شد و دردش هنوز هست اما...
نمیدونم کی منو گرفت و کوبید تو بلوک  تا آدم بشم.آدم شدم؟فکر نمیکنم .
...پدر هنوزم میخونه :وطن پرنده زخمی...هنوز عاشق فرخی یزدی...
حمید هنوز دلتنگ وطنه...
ماهان هنوز دلش برای یک بارون تهرون پر میزنه...
همه چی همونجوره که بود و من هنوز خیلی چیزارو نمیدونم...نمی فهمم..نمی تونم بفهمم.
نظرات 49 + ارسال نظر
Heaven Searcher دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 01:38 ب.ظ http://hsearcher110.persianblog.com

سلام... فکر کنم از بس اعتراض نکردم ... اعتراض از دستم شاکی هست... فقط یه چیز رو می دونم و بهش یقین دارم اون هم اینکه آدم نشدم !!! حداقل تا این لحظه !!!!

باران دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 03:07 ب.ظ http://taranomebaran.persianblog.com

هیچ کس فکر نکرد که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست....و همه مردم شهر بانگ برداشته اند که چرا سیمان نیست...و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست...و زمانی شده است که به غیر از انسان هیچ چیز ارزان نیست...شاد باشی.یاحق

فرهاد دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 03:18 ب.ظ http://2me.persianblog.com

سلام بارون - بارونووووو - حالت چطوره - الان وضع سرت چطوره - این قدر حرص هر چیزی رو نخور - اگه تونستی یه سری بهم بزن به خدا خوشحال می شم - ولی باور کن عالم دیونگی از هم چی قشنگ تره - دلت بهاری باشه بارونووووووو

... دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 04:40 ب.ظ

سلام....
پیش ازسپیده..سه بار عشق را انکار میکند....فردا..بره های گمشده...به چرای هوس میروند....لذت زیردندان..مزه ی خیرمطلق را میدهد...وما...رد سلولهای کشنده راگم میکنیم...برای چه باورنمیکنیم...؟!..وقتی تمام فکر..به سیب ختم میشود...کسی بیش از زاویه دید نخواهدرفت...
مثل این است که..
ما هیچوقت به درخت نمیرسیم....
مدتهاست که کسی..دراینه زندگی نمیکند...
زمین سرگیجه دارد...
وبی حضور عشق...انسان در دایره ی تزلزل میچرخد....
**********
**********
امروز...این ساعت...این نفس...بیشترازهرزمان....برای تودلتنگم...
کاش گوشهای احساست....اشکهای پرحسرتم رانادیده نگیرد....
*********
مراقب خودت باش مهربون من...

ناشناس سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 10:31 ق.ظ

بس که خون پاشیده شد بر دار و بر دیوار شهر
عارفی حاضر برای گشت در بازار نیست

رضا سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 01:41 ب.ظ http://www.harirekhial.persianblog.com

سلام بر مالک قلبم باران
ایکاش منم با تو بودم دران دخمه مهم کجا بودن نیست مهم با تو بودن ترا داشتن وترا خواستن است .
دمی با دوست درخلوت به از صد سال در عشرت
من ازادی نمی خواهم که با باران به زندانم
میخواهم از دلتنگی دلی بگویم که اگر نام ترا زمزمه نکند سرد وبیروح می شود دلی که غیراز عشق تو ومهرتو گنجایش تمنای چیز دیگری ندارد تو یه جادو گری و منو جادو کردی!چون صدای تو جارو می زنه همه دلتنگیها و غمها و غصه ها و هر چی که باعث می شه خسته بنظر برسم .
می دانی که عشق تو جاری شده توی خون رگهایم ؟
تو میدانی تمام هستی من یک قلب ساده است ، اون هم نثار تو می کنم .
تویی که می دانی اولین و آخرین عشقم هستی به خدا دوستت دارم تا بی نهایت .
لبان من تشنه’ لبان توست ای ... من. دستان من دستان تو را می جوید ای نزدیک دور از من
بدون این که بخواهم دلتنگی برای تو می آید.
، بدون این که بخواهم وقتی چشمهامو می بندم تصویر تو در ذهنم است .
بدون این که بخواهم به تو فکر می کنم از صمیم قلبی که به راهت باختم دوستت دارم
بعضی وقتها عشق یک نفر آنقدر بر دل آدم سنگینی می‌کند که آدم فکر میکنه یک دنیا را در دل خود جا داده است.
در حقیقت من یک دنیا حرف نداریم من یک دل احساس داریم.
وتمام اون یه دنیا حس را در یه جمله می گویم چونکه همه انها که حسی دارند وعشقی میدانند که این جمله تکراری نمی شود اگرچه روزی چند صد مرتبه بگویی
دوستت دارم باران

Heaven Searcher سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 02:49 ب.ظ http://hsearcher110.persianblog.com

سلام.. ممنون که اومدی و سر زدی ... متشکرم که ننظرت رو در مورد موضوع وبلاگم هم نوشتی .... در مورد پیدا کردن وبلاگ فکر کنم از توی orkut پیداش کردم ... بعد در مورد بی وفا شدن رفقا هم چی بگم والا .. زورگار بدی شده .//// به هر حال همیشه موفق باشی

متین سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 03:46 ب.ظ http://www.sevdal.persianblog.com

سلامممممممم....خوبی؟؟؟؟ ....ممنونم که من رو فراموش نکردی...بازم منتظرتم عزیز.....بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست ..... باور کنید که پاسخ آیینه سنگ نیست..... سوگند می خورم به مرام پرندگان ..... در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست.....موفق باشی

عزیز - میتی سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 04:57 ب.ظ http://عزيززدات پرشين بلاگ:d

سلام خوبی خوشی خوش میگذره ببینم میشناسی یا نه ههههههههههه کامنتتو تو وبلاگ سلمان دیدم گفتم بیام یک سری بزنم ببینم در چه حالی . از متنت که چیزی سر درنیاوردم زیره سیکلم بنویس مام بفهمیم d: یکساعت دیگه تا افطار مونده دیگه خون به مغزم نمیرسه برم بهتره .خوشحال شدم بعد از چند وقت دیدمت فعلا بای d:

مریم سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 05:32 ب.ظ http://malekeyeatash.persianblog.com

وطن پرنده پر در خون...

یاسی سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 06:29 ب.ظ http://aashegham_man.persianblog.com

سلام.... باران عزیز .... نمی دونم از اون دخمه اجباری چی باید بگم.... اما می دونم که تحمل هیج گونه دخمه و قفسی ندارم.... همین اسیر این قفس تنیم بسه...
ولی امان از دوری وطن و یاد و عشق وطن.... منم با اینکه اینجا هر روز معمولا بارون میاد اما بازم دل تنگ بارون پاییزی ایرانم.... بارون و بوی خاکی که بعد از بارون عطرش فضا رو پر میکنه.....
امان از درد غربت....... در هر صورت از دیدن اسم باران و کامنتش خوشحال شدم .
مراقب خودت باش و سعی کن زود دیوارهای اون دخمه رو خراب کنی....
همیشه سبز وهمیشه جاری باشی...

فرهاد سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 11:22 ب.ظ http://2me.persianblog.com

سلام بارونووو - خیلی مرسی - بلاخره حال و هوای کلبه ما هم بارونی شد - حقیقتش الان دندونم کشیدم - فردا دوباره میام - بازم مرسی

سلمان چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 01:28 ق.ظ

گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو -- آنگه بگویمت که دو پیمانه درکشم .. گفتنی ها رو یاسی عزیزم گفته .. فقط .. هر وقت خواستی داد بزنی بی محابا داد بزن .. اگه فریادت رو خوردی مطمئن باش که خورده میشی .. اگه هیچکس رو پیدا نمی کنی از آدمیان ابوالبشر ، که فریاد رو به سر اونها بکشی ، مستقیم بر سر خود خدا بکش .. دخمه هم قابل تغییره .. هیچ چیز ثابت و قطع به یقین نیست .. هیچ چیز .. شاد باشی .. والسلام

پارسا جون ! با تو حکایتی دگر جمعه 8 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 08:57 ب.ظ

در چراگاه نصیحت گاوی دیدم سیر
باز دیدم الاغی که ینجه را میفهمید
همش مقصر خودتی
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
بای

فرهاد شنبه 9 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:28 ق.ظ http://2me.persianblog.com

سلام بارونوووو - بابت این مدت که نبودم داستانش مفصله - ولی خوب حدسات درستن - حسابی واسه تلاپ تولوپات دلمون تنگ شده - راستی اینهو یه تکون هایی هم تو داشتی - وقتی دیر آپ دیت می کردی بعضی وقتا نگرانت میشدم - این زنییل هامونم بی استفاده موندن هاا - بارونوووووووووووووووووووووو چند تا از اون عکس قشنگا برامون بزار لطفا - بازم میام ببینم کی آپ میکنی - کلبه ما حسابی هواش گرد وخاکی شده ها - بهاری باشی

رضا شنبه 9 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 02:01 ب.ظ

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کزچشم بیمارت هزاران درد برچینم
ال ای همنشین دل که یارانت برفت ازیاد
مرا روزی میاد ان دم که بی یاد تو بنشینم
اگر برجای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگرمن جان به جای دوست بینم

کمند یکشنبه 10 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:03 ق.ظ http://mahbanow.persianblog.com

چه عجب ماه رجب ۰۰ نه ماه رمضون ۰۰ پارسال دوست امسا لآشنا ۰۰ سال دیگه نا اشنا ۰۰ کجائی دخترکم ۰۰ بااب منو قهر مهاله ۰منو گریه اصلاْ حرفشو نزن ۰۰ ببین جا عوضی اوکی ولی ترو خدا سوپ نه ۰۰ نههههههههههههه ۰۰ بگو زهر هلاهل میخورم ولی خوراک نه ۰۰ بابا شدم قد یه خرسی تاپالو ۰۰ میاری لاغر شیم ۰۰ ببین سوپ رو با صدای همچی موچ موچییییییییی بخور همچی که صدا بده ۰۰ خووووووب ۰۰مامانت میشنوه اونقت کفری میشه دیگه سوپ برات درست نمیکنه ۰۰ بعدشم چرا هر چی چیز بده میخوای به خورد من بدی دختر ۰۰ بارونی تو چونکه اسمت بارونه زمستونه ها ظاهر میشی که بباری و تابستون ها غیب ؟ ۰۰ دلت که اصلاْ نتنگیدهب یده نه ۰۰ راستی چند وقت پیشا بود محسن گلدن زنگ زد بهم ۰۰ بیچاره این مخلوق هر وقت زنگ میزنه من یه جوری دست به سرش میکنم ۰۰ یه وقتائی زنگ میزنه که آدم حوصله حرف زدن نداره ۰۰ دلم براش میسوزه ۰۰ بعدشم اینائی که اذیتم کردنو به ریشم خندیدن رو از حرص دلشونه ۰۰ چرا چونکه هم خوشکلترم ۰۰هم ناز ترم ۰۰هم با سواد ترم ۰۰ همه خانوم ترم ۰۰ هم ماهم ۰۰ میگم تا من دارم از خودم تعریف میکنم تو یهنوشابه سفارش بده ۰۰ هم عزیز نرم ۰۰ هم هزار یک ملیونتا خواطر خواه دارم ۰۰ هم پولدارم ۰۰ (((زرشک))) با پلو یا بی پلو ۰۰ بازم بگم یا بزارم قسمت بعدی داستان ۰۰ خلوصه کلوم مخلصتیم دختری م بیدی نستم که به باد دشمن بلرزم ۰۰ میگن هر کی دشمنش بیش ارزشش بیشتر ۰۰

امید 33 یکشنبه 10 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:45 ب.ظ

سلام. کامنت تو تو وبلاگ سلمان دیدم گفتم سلامی عرض کنیم و رفع زحمت. خوش باشی

مهربانو یکشنبه 10 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 04:22 ب.ظ http://mahemehr.persianblog.com

سلام بارونجونمممم. خوبین شما؟ من الان نصفه خوندمممم مطلبتونو. هرکسی برای هرکاری که میکنه دلیلی داره. مطمئنا برای روزه خوردنتون دلیل داشتین. من سواتم چون به نوشته هاتون نمیرسه. میرم کامل بخونمش دوباره برگردم.مرسی که اومدین به وبلاگم. قربونتون برمم. موفق و پاینده باشید.

پارسا جون ! با تو حکایتی دگر سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 02:49 ب.ظ

صبا بلطف بگو ان غزال رعنا را
که سر بکوه وبیابان ،تو دادهای مارا
شکر فروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکر خوار را

نانسی سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 03:42 ب.ظ http://nancy1.persianblog.com

سلامممممممممممممم بارونی جونمممممممم خوبی زنده ای ابجییییییییییییی....... زنگ زده بدوم به ترانهههههههههههه حاله تو رو می پرسید گفتم خدابده شانش .....من بهش زنگ زدم حاله بارون رو می پرسههههههههههه ......کجاییی بببینی این کوشاهه چه پی امی می رههههههههههههه اوفففففففففف بیا و بببین من هم که دیگه نمیتونم وارد چت بشممممممممممممم چون قطع شده از خوش شانسی .....فعلا ...بعد این کوشاهه برا خودش حالی بهههههههه حولی می برهههههههههههه باورنیییییییییییی و....می بوسمت از دور ابجی
گلممممممممممم فدات و بای ........

فرهاد چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 01:02 ق.ظ http://2me.persianblog.com

بارونوووووووو- آبجی بارونم - کجایی توو - بخدا خیلی دلمون برات تنگ شده هاااا

هدا پنج‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:08 ق.ظ http://hoda2004.persianblog.com

وطن...وطن پرنده زخمی... دلم برای بالای زخمیش تنگ شده... اما.. با اعتراض هیچ نمی شه هیچ! بدتر می شه! باید اول عاشـــــــــــــــــــــــــــق بود! یا حق

کتایون پنج‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 09:08 ب.ظ

اگر در معرض کین و نفرت قرار گیری ...اگر متهم گردی و طعمه دیگران شوی ..از کسانی که تو را می شناسند میتوانی انتظار دو نوع برخورد رو داشته باشی ..برخی همرتگ جماعت میشوند برخی دیگر محتاطانه وانمود میکنند که هیچ نمیدانند ...هیچ نمی شنوند ..بطوری که میتوی به دیدن انها و با سخن گفتن با انها ادامه دهی ...زیرا دوستی تهی شده از محتوای سابقش امروز مبدل به قرار داد احترام متقابل شده...پس بی ادبیه اگه از دوست چیزی رو درخواست کنیم ......سلام باران عزیزم ..مدتی بود از تو خبری نداشتم ...ارزوی خوبی برات دارم ...مراقب خودت باش عزیز نازنین ....

فرهاد جمعه 15 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 01:51 ق.ظ

بابا همه یجور نیست که - یه بلا نصبتی چیزی آخه - ولی خوب حرف حق تلخه دیگه

ماهان شنبه 16 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 03:57 ق.ظ

baran joon salam khoshgelam , neveshte hat kheyli por mani o zibas va adam ro be fekr va midare, ghadre jaii ke hasti ro bedoon, adam tanha vaghti chizi ro az dast mide be arzeshe vagheiish pey mibare, ghorboonet beram tala, bye

نانسی سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 11:59 ق.ظ http://nancy1.persianblog.com

سلاممممممممم ...خوبی بارون بدو بیا تو وب لاگمممممممممممممممممم ببین چی نوشتمممممممممممممممممم..............به کوشا سر بزننننننن بهش بگو نوپی امممممممممم....زیادی شیطون ....

کیان سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 04:34 ب.ظ http://tardidha.blogsky.com

من نمی دانم که:
نفرین کیست دامن ما را گرفته سخت؟
کاین گونه ایم در غم هم سخت سوگوار...
و آیا این غم انگیز نیست که انسان ایرانی آرزوی پدیده ها و مفاهیمی را داشته باشد که سالهاست جزو بدیهیات دیگران در آمده است؟...

کتایون سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 08:52 ب.ظ

سلام باران نازنینم ...ازت خبری ندارم ...نوشتنی هم که در کار نیست ....منتظر و صبورم ...

رانی چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 09:06 ق.ظ

زیبا و ژرفناکتر از زنان مینویسید

مهربانو پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 06:16 ق.ظ http://mahemehr.persianblog.com

سلام باران جونم. شالاپ شولوپ. شالاپ شولوپ. میگم هنوز آپ نکردین؟ منتظر آپتونم. موفق باشین.

حساس یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 11:38 ق.ظ http://hasssaaas.persianblog.com

سلام عیدتون مبارک باشه

کتایون یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 01:03 ب.ظ

سلام عزیز دلم ..عیدتون مبارک ....منتظرم

[ بدون نام ] یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 01:37 ب.ظ

سلام ؛ خانم محترم . منهم به سهم خویش فرا رسیدن عید سعید فطر را به شما وخانواده ارجمند تبریک وتهنیت عرض می کنم . امید وارم در ظل توجه خداوند رحمان سالم و سر بلند باشید

Heaven Searcher دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:57 ب.ظ http://hsearcher110.persianblog.com

سلام ... اومدم بگم که وبلاگ آپدیت شد و منتظرم ... همیشه موفق باشی

شاعر تنها = مقدم دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 09:02 ب.ظ http://moqaddam.blogsky.com

سلام به باران عزیزم .............. دوست نویسنده خودم ............. من همیشه به وبلاگت سر میزنم .......... و از مطالب بسیار زیبای آن بهره مند میشوم .......... باران عزیزم من بعد از این در مورد سیاست خواهم نوشت خواهش میکنم به وبلاگ من هم سری بزنید ........... دوستدارت مقدم

~*~ . . . ~*~ دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 10:27 ب.ظ

ی سبد گل

رضا سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 01:01 ب.ظ http://harirekhial.persianblog.com

برای تو می نویسم : لبانم برای این آمده اند تا نام تو را فریادکنند.
برای تو می نویسم : دستهایم برای این آمده اند تا به دور تو حلقه شوند.
برای تو می نویسم : گامهایم برای این آمده اند که به سوی توبشتابند.
برای تو می نویسم : قلب من برای این آمده است که تو رو بستاید
دیدگانم برای این آمده اند تا تو را تماشا کنند
دوستت دارم باران

سلمان چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 06:31 ق.ظ http://www.aashegham-man.persianblog.com

سلام .. و بازم دخمه .. من هنوز زنده ام .. شاد باشی .. والسلام

. پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 09:32 ق.ظ

.

مریم پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 03:11 ب.ظ http://malekeyeatash.persianblog.com

سلام باران جونم. هنوز که آپ نکردی؟

از طرف شایا پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 07:27 ب.ظ http://shaya.parsiblog.com

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کتایون پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 08:08 ب.ظ

سالها طول کشید که بهمم یک فریاد برابر است با سه ساعت خواهش و تمنا کردن .که یک فریاد به رعد می ماند تا یکباره همه چیز را آتش بزند ...سال ها طول کشید که بفهمم آدم ها بدون ان که بدانند به فریاد ..به یک صدای بلند احتیاج دارند تا در وقت مناسب مجبور به شنیدن بشوند و صدای موذی دوروبرشان گم و گور بشود ...برای اینکه بیادشان بیاید آدم دیگری هم روبرویشان نشسته است .......فریاد میزنم ..بلند و خالص ...بدون اه و گریه ایی که امیر اسمش را گذاشته مکر زنانه ......امیر می گوید صدایت را بیاور ایین .....نمی آورم ..بلند می شوم تا صدا بهتر پخش شود ..خوشحالم که خانه مان کوچک است و او نمی تواند از دست فریاد های من در برود .......سلام نازنین ..این بخشی از کتای پرنده من بود ...و میدونی چرا نوشتم چون اینروزا منم دلم میخواد فریاد بزنم اما مشکل من اینه که تو هیاهوی زندگی های گم شده تو این شهر صدام به هیچ جا نمیرسه .....دوستت دارم و دلم برات تنگ شده ....

پارسا جون!! باتو حکایتی دگر شنبه 30 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 07:40 ب.ظ

کاری ندارم این مزخرفاتو کی به اسم من برمداره میزنه اینجا اما تو چرا اینارو پاک نمیکنی.هرکیم دل و جرات نداره با اسم خودش چرت بنویسه بیاد خودم حالیش کنم دیگه با این حرف نزدنت داری اون رومو بالا میاری افتاد یا بیشتر برات توضیح بدم.حوصلم سر بردی از بس جواب هیچکیو ندادی همه به اسم من اومدن هرچی خواستن گفتن.تو که ایپیارو میتونی ببینی میدونی که من نیستم یکی داره سربسرت میذاره پس بردار دیلیتش کن رفتیا اینجام ببینم این اشغالا دیلیت شده

[ بدون نام ] یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 02:20 ق.ظ http://http://http://moqaddam.blogsky.com/

چون کسی نیومدو اینجا نظری نداد برای اینکه ضایع نشم خودم اومدمو نظر دادم خوب خیلی باحالم ارواح عمم .
موبایلمو زدم که زنگ بزنید ولی نزدید نامردا خیلی خرید . من از باران انتظار داشتم زنگ بزنه ولی نزد نامرد.

بارون به من پا نمیده ............ هی بوس میخوام را نمیده




قافیه که تنگ اید ...............شاعر به جفنگ اید
دوست شما قربانعلی مقدم ........... شاعر تنها
شماره تماس..............۰۹۱۲۱۶۸۴۳۱۳
در پایان از همه دوستان مخصوصا باران عزیزم ملتمسانه خواهشنمدم با من تماسی بگیرن. و برای زندگی تصمیماتی اتخاذ کنیم....................دوستارت مقدم

صبورا(سنجاب) یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 09:58 ب.ظ http://saboorajanam.persianblog.com

سلام عزیز دلم..... وای از این دخمه ها......خیلی وقته که از ت بی خبرم.....کجایی؟

پرچین سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 07:25 ب.ظ http://parchin.blogsky.com

سلام،
بازم؟

من برگشتم. سر بهم بزن.
تو تنها کسی بودی که منظورمو درست فهمیدی. تو شعر قرار.
منتظرم.

باران. پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 11:09 ب.ظ http://www.baran1362.persianblog.com

سلام.فقط بارانی یا بارش هم بلدی؟؟؟منتظرم...باران.

؟ چهارشنبه 9 دی‌ماه سال 1383 ساعت 07:52 ب.ظ

salam shayed dir daram minevisam ,ama didam keh bayed nazaramo benevisam keili khob dari shoro mikoni .gofti keh kheili chizara hanooz nemifahmi,ama dari shoro mikoni be fahmidan,yekrooz miri toye jaryani keh ma saalha pish shoro kardim pirooz bashi.Meer

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد